در اصل شاه ولی بر میباشد که با حذف دو حرف الف و واو (ا . و ) به شهلی بر تغییر یافته است شاه ولی بر برگرفته از اسم شاه نعمت الله ولی میباشد ایشون از نوادگان پیامبر میباشد و در عرفان نیز شهرت فراوانی دارند.به همین خاطر است که به طایفه شهلی بر سید زاده میگویند و از نوادگان پیامبر میباشند.
طایفه شهلی بر یکی از طوایف بزرگ بلوچستان میباشد که بیشتر انها در دو شهرستان ایرانشهر و خاش زندگی میکنند .
طایفه شهلی بر چندین تیره دارد که برخی از انها عبارتند از میرخان زهی ـ زرک زهی ـ موحمد زهی ـ مالوم زهی و عاشور زهی -سبحان زهی-یادگار زهی.
در مورد شاه نعمت الله ولی
نعمتالله ولی
شاه نعمتالله ولی (نام کامل: سیدنورالدینشاهنعمتالله ولی) (۷۳۰، ۷۳۱ ــ ۸۳۲، ۸۳۴) ، شاعر عارف ایرانی بود.
از اقطاب و عرفای سدهٔ هشتم و نهم هجری است که طریقتی جدید در تصوف را ایجاد کرد و پیروان سایر طریقتها را نیز تحت تأثیر خود قرار داد.
تولد و مرگ
شاه نعمتالله فرزند میر عبدالله ولی از جمله شعرای تصوف ایران و قطب دراویش نعمت اللهی است . وی معروف به سید نورالدین شاه نعمت الله ولی است که بقول اسد الدین نصر الله در روز پنجشنبه بیست دوم رجب سنه ۷۳۰ هجری در کوهبنان کرمان تولد یافته
تولد شاه نعمت الله را برخی از قول امیر خلیل اله نوهٔ آن جناب ، روز چهارشنبه چهار دهم ربیع الأول ۷۳۱ هجری قمری در شهر حلب (از بلاد سوریه فعلی) و
برخی دیگر پنجشنبه بیست و دوم رجب ۷۳۰ در قصبهٔ کوه بنان کرمان ذکر کردهاند.
ولادت او را برخی در شهر حلب عنوان کردهاند و عدهای از مورخین نیز ایشان را متولد کوه بنان در کرمان میدانند.
بر اساس برخی منابع دیگر سید نورالدین نعمت الله، مشهور به شاه نعمت الله ولی ، در سال ۷۳۱/۱۳۳۱از پدری عرب میر عبدالله و مادری ایرانی در حلب به دنیا آمده.
پدر وی میرعبدالله از بزرگان عرب بودهاست . نسبت أو با نوزده نسل به حضرت رسول أکرم میرسد.
بیت شاه
ما خاک راه را به نظر کیمیا کنیمصد درد را بگوشهٔ چشمی دوا کنیمیکی از شعرهای زیبای شاه نعمت الله ولی این شعر است که:
هرچند که از روی کریمان خجلیمشک نیست که پرورده این آب و گلیمدر روی زمین نیست چو ماهان جائیماهان دل عالم است و ما اهل دلیمگاهی کلمه ماهان در این بین جای خود را به کرمان هم داده است. سید نورالدین نعمت الله بن محمد بن کمال الدین یحیی کوه بنانی کرمانی به سال ۷۳۱ هجری قمری متولد و در سال ۸۳۲ (به روایتی ۸۳۴) در ماهان کرمان وفات یافت.
درباره مدت زندگانی شاه نعمت الله ولی ۱۰۴ سال ذکر شدهاست و خود شاعر (شاه نعمت الله ولی) تا ۹۷ ساگلی خود را بیان داشتهاست:
نود هفت سال عمر خوشیبنده را داد حی پایندهورود به تصوف
او در ۵ سالگی با تصوف و عرفان آشنا شد. چون پدرش میر عبدالله، شاه نعمت الله را به مجالس صوفیه میبرد. شهر حلب در آن زمان مرکز مکتب وحدت وجودی ابن عربی بود. شاه نعمت الله از این فرصت استفاده کرده و در حلب در خدمت محیالدین ابن عربی قرار گرفت و از مکتب و عرفان او بهره برد. شاه نعمتالله برای پیشرفت در علوم و افزایش علوم دینی در خود به شیراز سفر کرد. شهر شیراز در آن زمان از مراکز اصلی دروس فقه و مذاهب سنّی بود. در این صورت شاه نعمتالله برای یافتن مرشد و مراد خود به این سو و آن سو و در خدمت شیوخ و مشایخ زیادی قدم برداشت.
شاه نعمتالله علوم مقدماتی را نزد شیخ رکنالدین شیرازی تحصیل کرده و علم بلاغت را خدمت شیخ شمس الدین مکی و حکمت را نزد سید جلال الدین خوارزمی و اصول و فقه را نزد قاضی عضدالدین ایجی آموخت و چون علوم ظاهری طبع اورا قانع نمیکرد سالها به ریاضت و تصفیه و تزکیه باطن مشغول گردید و در پی مراد به سیر و سفر پرداخت تا عاقبت به مکه مشرف شد و از دست شیخ عبدالله یافعی یکی از عرفای عصر خویش خرقه پوشید و به مراد خویش نایل آمد و دست ارادت بدو داد، چنانکه در اشعادر خود که از او یاد کردهاست:
شیخ ما در حرم مرحقطب وقت و یگانه عالمز دمش مرده میشدی زندهنفسش همچو عیسی مریمنعمت الله مرید حصرت اوستشیخ عبداللهاست او فافهمشاه نعمت الله، به سیر و سفر در ممالک مصر و حجاز و ترکستان و ایران پرداخت و به نشر عرفان وتصوف همت گمارد. او بیست و چهار ساله (۲۴) بود که در مکه با شیخ عفیف الدین یافعی دیدار کرد. شیخ یافعی از عرفای بزرگ و با عظمت آن دوران به شمار میآمد. شیخ یافعی به سلسلههای طریقت شاذلیه و قادریه متصل میشد.شاه نعمتالله هفت سال را با شیخ عارف سپری کرد و از او علوم و دانشهای معنوی زیادی آموخت. شاه نعمتالله بعد از آن به مصر رفت و در آنجا به سوی جهان فرهنگ ایرانی روی آورد و مابقی عمر خود را در آنجا به سر برد. وی در بازگشت به ایران پس از ازدواج با نوه دختری میر حسینی هروی، بسوی کوه بنان کرمان عزیمت کرد و در آنجا به ریاضت طویل المدتی پرداخت که مکان مورد نظر بنام تخت امیر معروف است. در طول این مدت، افراد بسیاری در نزد او به تحصیل علوم و معارف صوفیه پرداختند واز محضر ایشان کسب فیض نمودند. سلسله نعمت اللهی، منسوب به شاه نعمت الله ولی از عرفای بزرگ ایران و اسلام است.
شاه نعمت الله در طریقهٔ تصوف موسس سلسلهٔ مشهور نعمتاللهی است و در راه طریقت و سیر و سلوک مقامی بلند داشتهاست. شاه نعمت الله ولی دارای دیوانی است که متشمل بر قصاید و غزلیات و ترجیعات و مثنویات و قطعات و دوبیتیها ورباعیات است.
از مطالعه دیوان شاه نعمت الله ولی میتوان گفت که حافظ به اشعار شاه نظر داشته و غزل مطلع فوق شاه نعمت الله را اینگون جواب میدهد:
آنانکه خاک را بهنظر کیمیا کنندآیا بود که گوشه چشمی بما کنندتأکید بر حضور در اجتماع
از جمله توصیهها و سفارشات شاه نعمتالله ولی به مریدان خود این بود که برای تصفیه دل و تزکیه نفس باید در خدمت خلق باشید و در خدمت به مردم کوتاهی نکنید و در اجتماع حاضر باشید. از همین نکته میتوان استنتاج کرد نعمتالله ولی همانند محمد مردم را از رهبانیت و گوشهگیری و بیمیلی پرهیز میکند و به خدمت خلق و حضور در اجتماع دعوت میکند و البته بیان میدارد که دل به دنیا و مادیات آن نبندید و خود را برای سفر آخرت آماده کنید:
ذکر حق ای یار من بسیار کنگر توانی کار کن در کارکنعبدالرزاق کرمانی در بیان اعتقاد شاه نعمتالله به کشاورزی مینویسد: «آن حضرت میل تمام به اقسام زراعت داشتند» و خود هر از گاهی به کار زراعت میپرداختند. بر خلاف بسیاری از سران مذهبی دنیاگریز در فرقههای دیگر، شاه ولی برحضور در اجتماع مشغول شدن به کار و دوری از تنبلی تأکید داشت. البته این صرفاً یک دستور اخلاقی نبود بلکه این خود بخشی بود از برنامههای او برای پرورش معنوی مریدان خود.
+ نوشته شده در جمعه پنجم شهریور 1389ساعت 17:37 توسط محمدامین شهلی بر | 7 نظر
فتیح محمد شهلی بر
شهلی بر:
یکے چه مئے فرهنگی لوٹاں مئے زبانءُ فرهنگ اِنت که اے چیز وت مئے نظامءَ منّ اِتگ ءُ قانون اساسیءِ تهءَ یهتگءُ...
گندءُ نند: عبدالوهاب ایران نژاد
چه مرز پرگهرءِ هفته نامهءَ زورگ بوتگ
پجار:
فتیح محمد شهلی بر چه انقلابءِ اولی نسلءِ مردمان اِنت که وتی عمرۓ اجتماعی جهد کاریءَ گوازینتگ اے وهدءَ واجه ایرانشهرءِ شوراءِ کارمستر اِنت شهلی بر چه سیاستءَ نا امیت نه اِنتءُ مدام هم امیتءَ ورنایانءَ دنت که بوت کنت که سیاسیءُ اجتماعی جهدکار گوں وتی اوپارءُ برداشتءَ هر دورءُ زمانگے په مردمانی کارانی دیمءَ برگءَ یک گونڈیں راهءُ دریءَ گون وتی دیرچاریءُ هژاریءَ پراه ءُ مزن به کنت دانکه مردم په وشی ، ایمنیءُ آسراتیءَ به رس اَنت شهلی بر اے گپءِ منّوک اِنت که گوں نرمیءُ بے هژمءُ زهر گرگ حقیں گپءُ هبر جوانتر دیم برگءُ منینگ بیت چیزے سالءَ که واجهءَ شورا گون وتی همکاراں دز گپتگ بازیں فکریءُ فرهنگی کارے ابید چه شهرءُ شهرداریءِ کاراں دیمءَ برتگ ایرانشهرءِ فرهنگیءُ تاریخی شهرءَ شوراے شهرءُ خاص شهلی برءِ جهدانی برکتءَ اے شهرءِ فرهنگیءُ اجتماعی جهد کاریں ورنایاں گوستگیں ماهءُ سالاں جوانیں ادبیءُ فرهنگی دیوان ءُ مچی برجم داشتگ که بلوچستانءُ استانءِ اے دگه شهراں کمتر گندگ بنت گڑا شهلی برءِ اے گپ منّگ بیت که گوں کمیں امکاناتءَ بازیں جوانیں کارے بوت کنتءُ اگاں اے کار په ملکءُ مردماں کنگ به بنت چه حکومتءُ دولتءِ نیمگءَ هم وشاتک کنگ بنت.
واجه شهلی برءَ اے گندءُ نندءِ تهءَ بلوچستانءَ انقلابءِ اولسرءِ سالانی بازین چستءُ ایرے باروءَ گپ جتگ ءُ امیت اِنت مئے انقلاب اولی نسلءُ جهد کار اے واجهءِ پیمءَ وتی فکرءُ لیکهءَ هنچو انقلابءِ سیئیں سالانی تجربهءُ تاریخءِ نوکیں نسلءَ سر کن اَنت.
+ نوشته شده در شنبه سی ام مرداد 1389ساعت 21:26 توسط محمدامین شهلی بر | 4 نظر
بلوچ
بلوچ در شاهنامه :
در شاهنامه نیز به دفعات نام قوم بلوچ آمده است در ادامه تلاش خواهیم کرد به این موضوع بپردازیم . اولین بار در داستان سیاوش هنگامی که وی در کار جمع آوری لشکر برای جنگ با افراسیاب است از بلوچ ها یاد می شود : هم از پهلوی پارس و کوچ و بلوچ ز گیلان جنگی و دشت سروچ . همچنانکه از بیت مستفاد می شود در اینجا اشاره ای صریح به محل بلوچ ها نکرده است اگرچه در مصرع دوم می توان گیلان را به معنای سرزمین گیلان گرفت دشت سروچ چنانکه در برهان قاطع آمده است نام دشتی است در نواحی کرمان پس باز جای ابهام باقیست چراکه در مصرع دوم از گیلان و کرمان هردو یاد شده که جایگاه بلوچ ها هستند . در جایی دیگر در داستان کیخسرو هنگامی که پسرش قصد لشکرکشی بر ضد افراسیاب را دارد باز نام بلوچ در نامه ملی ایران ذکر شده است در این صفحه زیبای شاهنامه که فردوسی یک یک بزرگان سپاه ایران را بر می شمارد و از لشکر زیر نظر هریک سخن می گوید به پهلوانی به نام اشکش می رسد که بازور و دل بود و با عقل و هوش . در برهان قاطع آمده است که اشکش موسس سلسله اشکانیست . سپاه اشکش متشکل از قوم کوچ و بلوچ بوده است فردوسی در این باره می گوید : سپاهش زگردان کوچ و بلوچ سگالیده جنگ و بر آورده خوچ . لغت خوچ در برهان به چند معناست که مطابق این معانی بلوچ و خوچ کاملا هم معنا هستند و احتمالا فردوسی هم همین هم معنا بودن را در انتخاب لغت خوچ در نظر داشته است . فردوسی در توصیف سپاه کوچ و بلوچ چنین می گوید : کسی در جهان پشت ایشان ندید برهنه یک انگشت ایشان ندید . فردوسی پرچم سپاهیان بلوچ را چنین ترسیم میکند : درفشی بر آورده پیکر پلنگ همی از درفشش ببارید جنگ . در هر قسمت از شاهنامه که ذکر آن رفت قوم بلوچ از مقربان پادشاهان کیانی ایران بوده اند و اگرچه در هیچ یک از این دو قسمت از خاستگاه آنان سخنی نرفته ولی ادامه داستان نشان می دهد که فردوسی آنان را متعلق به مکران میدانسته است همچنانکه پیش از این در بخش " مکران در داستان کیخسرو " گفتیم کیخسرو با که سپاهی بزرگ که بخشی از آن را بلوچ ها به فرماندهی اشکش تشکیل می دادند به مکران رسیدند و در آنجا به نبرد پرداختند و مکران تحت نظارت اشکش قرار گرفت همچنانکه در پایان نامه شه بخش آمده اقامت بلوچ ها تحت فرماندهی اشکش در مکران شاید اولین آشنایی و اقامت آنها در بلوچستان باشد . دیگر اشاره فردوسی به بلوچ در دوره تاریخی شاهنامه است در شرح سلطنت خسرو انوشیروان (531-579 م ). خسرو در آغاز سلطنت سفری به نقاط مختلف ایران کرد ازجمله خراسان و گرگان و ساری و آمل. و پس از کشیدن دیوار "دربند " و سرکوب "الانان " به هندوستان رفت و چندی در آنجا ماند و در راه بازگشت از هندوستان خبر طغیان و کشتار مردم توسط بلوچ ها را شنید : به ره اندر آگاهی آمد به شاه که گشت از بلوچی جهانی تباه . در اینجاست که مستقیما از گیلان و رنج مردم انجا از دست بلوچ ها سخن می گوید : ز گیلان تباهی فزون است زین ز نفرین پراکنده شد آفرین . شاه غمگین شد و به همراهان گله کرد که "الانان " و "هندیان " سر به طاعت ما خم کرده اند اما با بلوچ ها که هموطنان مایند نتوانسته ایم بر آئیم :بسنده نباشیم با شهر خویش همی شیر جوییم پیچان ز میش . این بیت نشان میدهد که فردوسی از زبان انوشیروان بلوچ ها را قومی ایرانی می دانسته است . در ادامه فردوسی به ناامنی مرزهای شمالی ایران که بلوچ ها در آنجا ساکن بوده اند اشاره می کند : همان مرز تا بود با رنج بود ز بهر پراگندن گنج بود . و یاد آور می شود که با همه تلاش انوشیروان برای حمله به بلوچ ها نزدیکانش او را از این کار منع کرده و شکست اردشیر ساسانی (226م – 241 م ) در پیکار با بلوچ ها را به وی یاد آور شدند : ز کار بلوچ ارجمند اردشیر بکوشید با کاردانان پیر * نبد سودمند به افسون و رنگ نه از بند و ز رنج و پیکار و جنگ . خسرو انوشیروان از این سخنان خشمگین شد و با لشکری انبوه بر گرد مسکن بلوچان جمع آمد و منادی داد که همه زن و مرد و کودک و پیر بلوچ ها را از لب تیغ بگزرانید : که از کوچکه هرکه یابیید خرد وگر تیغ دارند مردان گرد * وگر انجمن باشد از اندکی نباید که یابد رهایی یکی . فردوسی قتل عام فجیع و وحشیانه انوشیروان را چنین به تصویر می کشد : از ایشان فراوان و اندک نماند زن و مرد جنگی و کودک نماند * سراسر به شمشیر بگذاشتند ستم کردن و رنج برداشتند* ببود ایمن از رنج شاه جهان بلوچی نماند آشکار و نهان . داستان بلوچ ها در دوره انوشیروان در شاهنامه فردوسی در اینجا تمام می شود . اینک سخنی از کریستین سن نقل می کنم وی گفته احتمالا بلوچ ها را به علت بنیه طبیعیشان و قوت بدنیشان بر کشاورزان ضعیف ایرانی در نواحی سرحد و مرزها برای مقابله با دشمنان استقرار داده اند . البته بعد از قتل عام بلوچ ها توسط انوشیروان بلوچ ها یه عنوان فرمانروایان منصوب شده در شمال به حیات خود ادامه داده اند و دلیل آن وجود نام بلوچ ها در مراسم استقبال از سفیر چین در دربار انوشیروان است : همه مرزبانان زرین کمر بلوچی و گیلی برزین سپر . این نمایش شگفت انگیز جلال و قدرت پادشاهی سفیران را حیرتزده کرد می بینیم که در این نمایش بلوچ ها نیز چون دیگر ایرانیان به آراستن سپاه شاه و هول انداختن در دل دشمنان کشور پرداخته اند . در ادامه با بررسی حمله اعراب به کرمان و وجود بلوچ ها در این منطقه به کوچ بلوچ ها از شمال به جنوب می پردازیم .
+ نوشته شده در شنبه سی ام مرداد 1389ساعت 21:23 توسط محمدامین شهلی بر | نظر بدهید
داستان بلوچی به زبان بلوچی
بلوچءُ شعری قصه ءِ داستان
همی پیم عشقءُ عاشقی انی شعری قصهءُ داستان (Romantic Ballads)
چو که کسمانکی رنگءُ دروشمءَ مان مئیءُ شمی چمانی دیمءَ پّدرانت گندگ بنت.
چوکه شهداد ـ مهناز ، سسیءُ پُنو، عزتءُ مپرک ، هانیءُ شین مرید، دسوتینءُ شیرین للهءُ گراناز، کیاءُ صَدو، دگه دگه ...
چه دگه نیمی انچوش ما را بلوچ راجءِ «حماسی» بزان جنگیءُ مِرء شعری قصهءُ داستان انی (Epic Ballads) ءَ تها چه یاگیءَ سر مچاری انی آئیانی مزنین کردارانی رنگءُ دروشم گندگ کیت چوش که میرچاکررندءُ میر گهرام لاشاری. نودبندگ لاشاری ، میران رند، میر ریحان وند، میر رامین لاشاری ، جارو، میر بی برگ، دوداءَ بالاچ گورگیچ، میر کنبر، حملءِ جیهند، ءُ دگه دگه....
بلوچ راجءِ راجد پترءِ تا کانی تها قصهءُ داستان که مان شعری رنگءُ دروشم ءَ دل په دل اتکگءُ په ما سر بوتگ انت که ما انگتءَ آئیانی نبشته کارانی نامءُ نشانءَ زانت نه کنین که ای دُرگال کجا کس بوتگ انت که چوشین مریانءَ دَ وتی دلءِ تاکانی تها نبشته اش کرتگ. انچوش زانگ بیت که ای داستانءُ «قصه که شعری گالان گون مرواردین لبزان کمانیگ بوتگ انت. مارا مئی راستیءِ گواچنءِ نشاندهیءَ کن انت.
ای انچوش ما را سکین دئینت که چوش مان جهانءِ راج دپترءِ تا کانی تلءُ توکان انچوش بادشاهانی درباریان همک و هد وتی عهدءُ زمانگءِ تها آئیانی سارایگءَ راج دپترءِ تاک گون آئیانی کارکردانءُ گون وتی ندءَ نقش کرتگ انت مان جهان دیمءَ پیش داشتگ انت. همک و هد گرانبهائین لبزانی کما یگءَ اوشتوک بوتگ انت. انچوش بلوچ راجءِ کءُ قبیله هانی تها انچین گرانبهائین شاعرءُ شهزانت هم بوتگ که آئیانی کاشین ندءُ لسهیل کاگر آئیانی در یائین زرد بوتگ انت. که ائیان راجءَ سروکءَ ئکءَ قبیله هانی دلیرءُ سرمچارین ورناءُ کماشانی کارکرد گون گنجءُ گوهرین لبزان پهر بستگ مان وتی سانورین زردان ابدمانش کرتگ انت. که مروچی مئی راجد پترءِ تاکانی براهءِ سَپاه انت. همی شاعرانی گالانی رنگءَ دروشم بلوچ راجءِ دودءُ ربیدگءُ آئیانی گوستگین زند جاورانی هالءُ احوالان نشان دئینت ـ که ما را وپتگین عهدی ترانگ ان گون دور سرین زمانگءِ هندوءُ دمگانی ندارگ ای کارانت سرکن انت.
اگان ما بلوئین بلوچ راجءِ ندری نقشءِ رندپرانی رندگیریءَ بکنین ما را نیم کرن یا که کرنی حسابءِ کساسءَ گیش دیمءَ شت نه کنین . چیا که ای هماراج بوتگ ایشیءِ زندءِ پدءُ رند مان سیاه دنءُ ترشتین تلارانی باهوئیءَ گون هم گرنچ بوتگءُ پیداک انت. که آئیانی دورءُ زمانگ چه علم ءُ زانتءِ سیمسران باز دورانت. بس آئیانی تبل گنجانی کتابءُ آئیانی شعرءُ گالانی بزین دیوان آئیانی رژنائین زرد بوتگ انت که گون مزنین واهگءُ اوستءُ امیت اتکگءُ په ما سر بوتگ انت.
بلوچ راجءِ نبشته ها نی دورءُ زمانگ گون اسلامءِ نیکراهین پاکین کلامءِ آئیگءَ چه بنگیج بوتگ ـ که ای دورءُ زمانگ گون نیکراهءِ علمءُ زانتءِ زانگءُ وانگءَ چه که ملائی درسءُ سبک انی یات گیری گون بنگیج بوتگ انچو گوی عربیءُ فارسی «پارس قدیم»ءَ بنگیج بوتگ که ای دور بلوچی لکهورءِ اولی دورءُ زمانگ بیت مان ملائی علم زانتءِ وانگءَ گون پارسی عربی چه کم کم مان بلوچی نیمءَ دلگوش کنگ بیت بلی بلوچی بنگیج گون شعری توسیپءَ روستاهان که مان نیکراهی رنگ گون همگرنچ انت. چو که قصهءُ داستانءِ دروشمءَ کیت ـ مان شعری ردءُ بندان گون انت که چه آئیءَ پر دستونکءُ بزان غزلءِ بنگیج بیت که ای بلوچی دومی دورءُ زمانگ گشگ بیت چه آئی پد سیمی دور که بلوچی مال نشبتاک ، آزمانک ، کسمانک رم که هانی تها کیت سر بیت
بلی بلوچی ادبءِ بهرءِ اول سر بزان بنگیجی دور چه ای سیهین دوار پیسرترانت که آدورءُ زمانگءَ بلوچ راج ندگارانی جاه دل انی شاعری بوتگ که مان زبان گال آرگ بوتگ انت بلی مان تا کانی سرءَ نقش نه بوتگ . که انگت آئیانی هالءُ احوال پّدر نه انت که چونین کس بوتگ انت.
ملائی دور زمانگءَ که عربی فارسی هیلءُ عادتءَ گول بلوچیءَ نبشته ای رنگءِ زورگءَ چه ای زبان گون هم لکهورءَ دیمءَ اتکگءَ انگت مان همی رنگءُ دروشمءَ دیمءَ روان انت ـ بلی لکهورءِ زبانءِ راهبندءِ گیچینی گروکش انی جنجال انگت هم است انت. «هلاس»
پهره: اخبار بلوچستان و جهان :شانزده صدی ، کرن میلادی اول سرءَ که چی سی سالانی جنگ ءُ جدل بزان بلوچ را جءِ تها وت سرین جنجال ءُ جنگانی ردءُ بند داتگین نبشته ها نی ندارگ بلوچ راجءِ کردارانی ءُ آئی دودءُ ربیدگ ءِ دروشّمءُ رنگانی پّدرءُ گنرگ کیت انت. انچوش که مان وتی قولانی سرءَ وفاداری ، میار جَلّی ، حسدءُ کینگ، قوم دوستی، مهمان جلّی، دلیرءُ بهادری، ءُسرم یچاری دگه دگه ... قصه ءُ داستان مئیء شمی گواچنءِ تاکانی بهر گندگ بنت.
+ نوشته شده در شنبه سی ام مرداد 1389ساعت 21:19 توسط محمدامین شهلی بر | 2 نظر
بلوچ قومی نامدار
بلوچ قومی نامدار
بنازم این خاک را که بلوچستانش نامند و من افتخار نسبت بلوچ بودن را بدان دارم ، بنازم مردمی را که در آن میزیند و به بلوچ بودن خود مفتخرند.آری بلوچستان و بلوچ بودن مایه شرف و افتخار هر بلوچی است، زیرا که بلوچستان سرزمین آباء و اجدادی ما و بلوچ بودن نشان ملی و زبان بلوچی بیانگر هویت ملی ماست. اما دشمنان و بد خواهان این آب و خاک پیوسته در نفاق و جدائی بین وارثان آن بوده و همواره تلاش دارند که از اتحاد و یگانگی ما به هر طریق ممکن جلو گیری کنند.
منظورم از این نوشته کوتاه ، نه پرداختن به مسائل عمده بلوچستان و ویژگی های این سرزمین است و نه توان و تبحر آن را دارم، چون این پای در کفش دیگران کردن است و راه خطا رفتن ، پس اصلح این است که صلاحیتها در حیطه کار صاحبنظران قرار گیرد و هر کاری به کار دانی سپرده شود.
گرچه بلوچستان سر زمینی خشک و کویری است و از نعمت بارندگی محروم، ولی بعلت وسعت ، دارای مناطق آب و هوائی گوناگون و معادن زیرزمینی فراوان می باشد.بسبب همجواری با کشورهای پاکستان و افغانستان ، موقعیت جغرافیئی و استراتژیکی ویژه ای دارد و وجود دریای عمان در جنوب آن مزیتی خاص نسبت به سایر نقاط ایران به آن داده است که دسترسی به آبهای بین المللی ، دادوستد کالا و سایر ارتباطات آبی را تسهیل می کند ، که این خود امتیاز بسیار بزرگی است و به تنهائی می تواند جوابگوی نیازهای مردم این مرز وبوم باشد.
آری ، بلوچستان با داشتن این همه نعمات و امتیازات ، در جغرافیائی کنونی ایران ، فقیرترین و محرومترین استان است. مضاف برفقر اقتصادی ، فقر فرهنگی و ستم ملی از برکت حاکمیت انحصارگرایان در طی قرنها و سالهای متمادی نیز بر آن افزوده است
توجه داشته باشیم ، وجود طوایف و قبایل در یک جامعه سنتی مثل بلوچستان ، نشان شناخت آن طایفه و یا قبیله از سایر قبیله ها و طایفه هاست ، که بنام اجدادشان ، نام آن طایفه را انتخاب می کنند ، و گر نه هیچ بلوچی را بر بلوچ دیگر امتیازی ویژه نیست. نه ناروئی را بر اسماعیل زهی ، نه ریگی را بر مبارکی ، نه شهلی بر را بر جمالزهی ، نه براهوئی را بر میر لاشاری ، نه بارکزهی را بر چاکرزهی ، نه رئیسی را بر درزاده و نه سایر زهی ها را بر زهی های دیگر ، چون همه در یک چیز و یک کلمه با هم مشترک هستند و منافع واحد دارند ، آن فقط و فقط بلوچ بودن است ، که نشان هویت و بیانگر ملیت عموم بلوچهاست چون بی هویتی مساوی است با فنا . هر آنکس که هویت ملی خود را فراموش کند و یا ملعبه ستمگران شود ، در واقع تیشه به ریشه خود می زند ، خواسته و یا نا خواسته و یا برای جای خوش کردن ، فریب دشمن را می خورد و در جنایات بر علیه ملیت خویش با سلطه گران همسو می شود .
آنانی که با فرهنگ و تاریخ ملت بلوچ آشنائی دارند ، بخوبی می دانند که این ملت ، مردمی آ رام ، صادق ، بی ریا ، راز دار و،،، می باشند . عکس این قضیه نیز صادق است ، البته زمانی که مورد تعدی واقع شود و در عوض وفا جفا بیند.
ملتی که به این همه صفات نیکو مزین است ، چرا باید پسوند زهی (طایفه گرائی) را بعنوان امتیازی برای خود و بر علیه برادران خود بکار گیرد .
نا بجا نیست اگر گفته شود ، فقر فرهنگی و دانش اجتماعی که هر دو این پدیده زایده نظام های استبدادی می باشند ، در بلوچستان باعث تشتت و پراکندگی و روی آوردن به طایفه گرائی در میان بلوچها شده است. اما بخاطر رهائی از این همه بی عدالتی ، حق کشی و برای دستیابی به هویت ملی ،ما احتیاج به وحدت ملی داریم و پرهیز از بلوچ ستیزی.
در اینجا باز هم اشاره ای به مفهوم شعری از عزیز بلوچ می کنم ، که می گویدهمه چیز بلوچستان با سایر نقاط ایران متفاوت است ، شبهای پر ستاره و مهتابیش ، شعر و موسیقیش و حتی طراوت و زیبائی زنانش با دیگر زنان جهان متفاوت است . این گفته شاعر نشان بر آن دارد که سرزمین بلوچستان جلوه های خاص خود را دارد ، که نظیر آنرا در جایهای دیگر نمی توان یافت. پذیرفتنی نیست که مردم این آب و خاک ، با داشتن این همه محاسن زیبا ، هنوز هم اسیر قبیله گرائی و در مصاف با یکدیگر باشند و از تفرق اندازی و ستم ستمگران و دشمنان مردم بلوچ و بلوچستان غافل؟
بر هر بلوچی است که به خاطر منافع ملی و حفظ هویت خویش از نفاق و تشتت ،