پایگاه اطلاع رسانی طایفه شنبه زهی

هدف جمع اوری شجره نامه طایفه ها بلوچ و تاریخچه بلوچستان سیستان توابع قوانین جمهوری اسلامی ایران

مینویسم تا بدانید

برای آن مینویسم که روزی دلش مهربان بود


مینویسم تابداندکه دل شکستن هنرنیست


نه دیگرنگاهم رابرایش هدیه میکنم


ونه دیگردم ازفاصله هامیزنم


ونه باشعرهایم دلتنگی رافریادمیزنم


مینویسم تاشایدنامهربانی هایش راباورکند


(پست ثابت)



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Aboubakr

خوش امدید

دَر روزگاری که هَــمراه اَول خـداست،هیچکس تنها نیست


روزگارتـــــان خدایی باد



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Aboubakr

طایفه هوت

قبیله هوت

 (  این قبیله در تاریخ اعراب هم شناخته شده است)

اعلم شه رومی

گل چراغ خان

سرخ تاج

 میر عماره

میر احمد

میر دوست محمد

میر شاه عباس

میر هارون

تعداد فرزندان

سعیده بی بی

رشیده بی بی

کرم بی بی

سردار بی بی

سر ور بی بی

 

میر نوز

میر عالی ( فعلا" نامعلوم است آیا پسر او بوده یا برادر میر جلال خان)

سعید خان

رشید خان

کرم خان

سردار علی

میر جلال خان همسر اول فاطمه دختر میر جهان بیک

همسر دوم بی بی عجوبه

تعداد فرزندان

تعداد فرزندان

تعداد فرزندان

تعداد فرزندان

تعداد فرزندان

تعداد فرزندان

تعداد فرزندان

تعداد فرزندان

تعداد فرزندان

تعداد فرزندان

تعداد فرزندان

تعداد فرزندان

 

 

 

 

 

زیدی

اشکانی بلوچ طایفه

 

 

 

 

میر رند

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

میر لاشار

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

میر کورائی

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

میر جاتن

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

میر هوت خان

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

بلور

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

میر جلال خان هوت

میر جلال خان هوت ( از قبیله هوت ) از کیج تا مکران حکمران و فر مان روا بوده                           

   درزمان حمله مغول به مکران . مغولان به دنبال سلطان جلالدین خوارزم شاه بودندکه به کرمان  گریخته بود. در پی سلطان بودند ناگزیر باید از مکران رد می شدند .در این حین که مغول از مکران رد می شد خیلی از شهر های مکران را نابود کرد وکشت وکشتار فجیهی را انجام داد ویک نفر از افراد خودش بنام یوراک را حکمران مکران انتخاب کرد. موقعه ای که یوراک وافراد اش در مکران ماند گار شدند کم کم به دین اسلام رو آوردند وتقریبا" خون وخون ریزی را کمتر کردند وشهر آرامشی نسبی به خود گرفت .وقتی که مغولان در مکران ماندگار شدند . وجای خودشان را محکم کردند این بار به قصد شور ومصلحت به دیار کرمان در حال حر کت شدند وتصمیم آنان بر این بود که با بزرگان وریش سفیدان آن دیار از در تفاهم در بیایند.ولی اهالی شهر مکران از این دوستی مغول با بزرگان کرمان ومکران چشم شان آب نمی خورد چون زخمی از مغولان خورده بودند که به زودی مداوا نمی شود و هیچ وقت به دوستی مغولان فکر نمی کردند. بلو چان مکران به خاطر نفرت و کینه از مغولان هیچ کمکی از آنها قبول نمی کردند .بعد از سالهافردی بنام جلال خان خود را به کیچ رساند وبلوچان دور اطراف او را احاطه کردند واز او یاری خواستند میر جلال خان توانسته بود به شهر های زیادی که مغولان آنها را اشغال کرده بودند حمله بکند وخیلی از آنهارا اسیر یا کشته یا از آن شهر ها فراری بدهد. ایشان به مکران غربی هم حمله کرد ومغولان را شکست داد ومکران رافتح نمود واز چنگال گر گان وحشی نجات داد . اهالی مکران با آمدن میر جلال خان نفس تازای بعد از سالها کشیدند و خودشان را نجات یافته از مغولان می دانست اند. سرداران وبزرگان مکران از آمدن میر جلال خان و کمک به آنها راضی وخشنود بودند ودست دوستی برای همیشه به میر جلال خان دراز کردند .لشکر مغول بعد از حمله میر جلال خان به آنها از آنجا متواری وبه جهلاوان به حر کت در آمدند . پناهنده بزر گان جهلاوان شدند. جهلاوان یک شهر آبادی وسرسبز وخوش آب و هوا بود . مغولان را به آنجا کشاند . میر جلال خان فهمید که باز مانده مغولان تعدادی در جهلاوان هستند به آنجا رفت و با آنها با خوبی وخوشی بر خورد کرد و عین خودشان عمل نکرد مغولان از این حر کت میر جلال خان تعجب کرده بودند وخود را میار میر جلال خان دانستند . میر جلال خان به آنها اجاز داد که در شهر جهلاوان ( خضدار ، پنجگور ، سراوان  امروزی را شامل می شد ) اقامت کنند و هیچ گونه حمله دزدی غارت اذیت وآزاری نداشته باشند واز آنها تعهد گرفت وبه آنها شغل داد هر کسی که تخصصی در هر زمینه داشت . بهر حال مغولان در آنجا ماندگار شدند وبا جهلاوانیان هم زیست شدند و هنوز نسل آنها در جهلاوان ماندگاراست. میر جلال خان تمام ویرانه های که در توان ایشان بود سر وسامان داد و یک نظم خاصی را برای مکرانیان تعین نمود . وتمام قبایل را در یک جا جمع کرد وبه هر کسی شغل های خاص خودشان را به خودشان اختصاص داد.بیکاران را، کار برای آنها فراهم کرد کشاورزان را زمین بخشید ، دام داران رادام وغیره... میر جلال خان  چهار فر مانده خوب و کار گشته در چهار اطرا ف مرز مکران گماشت که محافظت جدی از مرزها را داشته باشند .موقعی که خیال میر جلال خان از بابت مکران راهت شد ومغولان را از آنجا راند ، بعد از مدتی در بستر افتاد ومریض شد و به علت بیماری دار فانی را وداع گفت. ایشان فرزندان زیادی داشته که 5 فرزند پسر ویک دختر  را ذکر نموده اند . که فرزند 6 ساله میر جلال خان بنام میر هوت خان را به عنوان جانشین پدر انتخاب کردند. و فرزندان دیگر میر جلال خان بنام های میر رند ، میر لاشار ، میر جاتن ، میر کورائی ،بلور . (میر عالی نامعلوم یا برادر یا پسر میر جلال خان ) همسر میر جلال خان بنام فاطمه دختر جهان بیک است.و همسر دوم  او ، بی بی عجوبه است.میر هوت خان کوچکترین فرزند میر جلال خان در سن کم به عنوان حکمران از کیج تا مکران انتخابشد وبعد از میر هوت خان فرزند او به نام میر عبدو جانشین پدرشد. و حکمران مکران وکیج انتخاب گردید.                                          

                    تعداد فرزندان میر عبدو

گهوسه

میر عالی

تعداد فرزندان

تعداد فرزندان

 

میر اسماعیل خان

 

میر اسحاق خان

 

میر پتو خان

نسل میر عالی

تعداد فرزندان

میر پتو خان

میر اسحاق خان

میر اسماعیل خان

تعداد فرزندان

تعداد فرزندان

تعداد فرزندان

 

 

 

 

 

 

 میر عالی از نظر رخسار خیلی خوشتیب بوده وتمام فرزندان این سردار از رخساره خوبی بر خوردار بوده اند. پتو خان از خوشتیب ترین فرزندان میر عالی بوده . بمپور در این مدت زمان یک شهری پیشرفته و آبادی بوده است . ویک دختر خوشگل وخوب صورت در این دیار در همان دورن زند گی می کرد ، که او از ذات طبقه پایین جامعه آن زمان بود. واز خوب صورتی در مقابل پتو خان برابری می کرد میر پتو خان در قالب لباس تجار وارد منطقه بمپور می شود  عاشق آن دختر می گردد ودختر هم عاشق میر پتو خان ، میر پتو خان بدون این که پدر اش میر عالی را از جریان با خبر بکند بدون اجازه او به عقد هم در می آیند.میر عالی پدر پتو خان از ماجرا با خبر می شود و خیلی عصبانی وغضباک می گردد وبه پسر هایش دستور می دهد هر چه زود تر برو ید به منطقه مکران  بمپور پتو خان را دست وپا بسته بیاورید. برادران پتو خان بعد از چند روز از کیچ وارد مکران می شوند وبه منطقه بمپور می رسندوسراغ برادرشان پتو خان می روند واو را دست بسته سوار شتر از مکران به کیچ می آورند. همسر پتو خان از خواب که بر می خیزد سراغ شو هر اش پتو خان را می گیرد ، به او خبر می دهند که پتو خان از ذات وطبقه بالای قبیله هوت است او توسط برادر هایش ربوده شده وبه منطقه کیچ در حال حر کتند. او دیوانه وار به دنباله غافله به راه می افتد به اندازه 100 کیلومتر راه که می رود به رودخانه حب  می رسد از رود خانه که عبور می کند به ریگستانی می رسد در آن ریگستان از خستگی وتشنگی هلاک می شود واز دنیا وداع می کند ، رهگذری بعد از مدتی از آنجا رد می شود وبه جسد این بانو بر خورد می کند واو را در همان جا دفن می کند. پتو خان در کیچ که در بند پدر وبرادر ان بود از مر گ عشق اش همسراش با خبر می شود از حالت طبیعی خارج می گردد . میر عالی که پتو خان را خیلی دوست داشت وطاقت هرروز ذوب شدن فرزند اش را نداشت به پسرانش دستور داد که او را بر گردانید. این کار را کردند پتو خان در حال برگشت از همان ریگستان عبور می کند از قضاء چشم اش به قبر آن عشق اش می افتد واز دل آهی عمیق می کشد ودر جا از دنیا می رود .واورا در کنار هم دم اش به خاک می سپارند . میر عالی از مر گ بهترین خوشتیب ترین فرزنداش پتو خان با خبر می شود ودر جا سکته می کند واز دنیا می رود . ودر آن سال یک خشکسالی به وجود آمد  که باعث شد مردم مجبور به مهاجرت در شهرهای اطراف شدند. پسر دیگر میر عالی بنام اسماعیل خان  به همراه ملک سهراب دودای به مولتان سفر کردودر کنار رود سند اقامت  گزید. واین امر باعث شد که قبیله هوت قدرت مندی اش از آنجا آغاز گردد. برادراش میر اسحاق خان هم رفت ساکن کشمیر شد  که در آنجا قومی بنام قوم مزاری  زندگی می کرد در کنار کوهی بنام کوه بهربر آنان اقامت گزیدند   وساکن شدند ، قوم مزاری از میر اسحاق استقبال کرد . چون اخلاق و کردار میر اسحاق را شنیده بود از او خوشش آمد واو را به عنوان پسراش انتخاب کرد چون سردار مزاری پسر نداشت واین بهترین گزینه برای قوم مزاری بود. سر دار مزاری دختر خوداش را به عقد میر اسحاق در آورد واو را بعد از خوداش جانشین وفر مانده انتخاب کرد. وامروزه نواد گان قوم مزاری از نوادگان میر اسحاق هوت هم می باشند.                                                    

میر رند نسل

میر عبدالله خان

میر شهداد خان

تعداد فرزندان

میر حسن

میر شیهک (در سبی درگذشت ـ او را در کنار مقبرہ الله دین افغان که در نزدیک ایستگاہ قطار ذنبولی قرار دارد، بخاک سپردند)

تعداد فرزندان

تعداد فرزندان

حمل

میر چاکر رند

رئیس

باتری

گیاندار

 

نوحک

 

جنید

 

ریحان

 

ابراهیم

 

محمد

 

        

جشن عمامه سرداری را میر نودبندغ پدر میر گهرام لاشار برسرمیرچاکر میگذارد             

میرشیحک بعد از مر گ پدر بعنوان سر پرست طا یفه رند تعین گردیدو(میر نوبندغ خان)بعنوان سرپرست طایفه لاشار.در زمان این دو پسر عمو بود که طایفه رند با توافق وبدون کوچکترین اختلافی به دوقسمت تقسیم میشود بنام طایفه رند ولاشاری میر شیحک هم بعنوان رئیس وسر پرست هر دو طایفه تعین شدودر زمان میرشیحک بود که بلوچستان به اوج قدرت رسید چون او تصمیم گرفت . سرزمینهای بلوچستان شرقی را که در تصرف پادشاهان هند بودند پس گرفته وبلوچستان را یک پارچه وبه یک کشور مستقل تبدیل کند.دادل سیبی وبلوچستان شرقی کچرات ، کراچی در زمان اتحاد این دو پسر عمو مقتدر از این طایفه تحت فر مان آنها بودند تا اینکه زمان میانسالی میر شیحک فرا می رسد فرزند برومند وشمشیزن اش بنام میر چاکر بجای او انتخاب میگرددو جشنی که بدین منا سبت در شهر سیبی برگذار میکند تمام بزرگان قوم را از جمله میر نود بندغ خان پدر میر گهرام را دعوت میکند جشنی با شکوه برگذار میشود ودر پایان جشن عمامه سرداری را نودبندغ خان برسرمیرچاکر میگذارد ودر همینحین یک نفر رند وارد میشود ومیگوید این چه شادی است.لاشاری ها هم جشنی بر پا کرده اند وگهرام را بسرداری خود انتخاب نموده اند وچند حرف زشت هم بزبان میاورد وبلا فاصله میر چاکر دستور میدهد او را شدیدا" تنبیه نمود بخاطر حرفهای زشتی که به گهرام گفته حلاصه ازخبر برگذاری جشن وتعین نمودن میرگهرام بسرپرستی طایفه میر نود بندغ خان پدر میر گهرام سخت ناراحت ونگران میشود که دوران برادری ویگانگی دوطایفه رو بپایان است. ولی میر شیحک ومیر چاکر روبه میرنو بندغ خان میکنند ومیگویند شما نگران نباش گهرام لیاقت وشایستگی آن را دارد که سر پرست طایفه لاشاریها باشد./.                                                                      

تعداد فرزندان میر شیحک

 

 

باتری

میر چاکر

تعداد فرزندان

تعداد فرزندان

تعداد فرزندان

تعداد فرزندان

 

 

 

میر شهداد

              نسل میر شهداد

 

 

 

میر نصرت خان

تعداد فرزندان

تعداد فرزندان

تعداد فرزندان

تعداد فرزندان

 

 

 

 

    میر نصرت خان نوه میر چاکر در زمان خویش قلعه ای را پایه گذاری می کند که اسم قلعه بوده کوط میر شهداد ،که 5/2 کیلومتر به طرف   غرب قلعه دیگری بوده بنام میر بلوچ خان که فعلا" بی نام ونشان است. یک محوطهای وجود دارد  که تمام فرزندان میر شهداد در آن   زندگی می کردند  که به آن میرانی بلوچ می گفتند که میران فرزندان میر شهداد بوده که آنجا به میرانی مشهور است.                                                                                                                               

 

 

حمله میرچاکر رند و میر گوھرام  لاشاربه کَچکی

میر چاکر ومیر گهرام این دو فامیل مدتی را در فصل تابستان در کلات ( قلعه سپری می کنند)در پاییز آن سال خود شان را آماده جنگ به کچکی می کنند،  میر مندو پدر زن میر چاکر در کلات می ماند. میر شیحک به همرا ه پسر اش میر چاکر به همراه قبایلش از راه بولان می روند ، میر گهرام لاشاری به همراه پسراش میر رامین  به همراه قبایل لاشاری از راه مولتان در حال حر کت می شوند ، که این دو گروه از هر دو طرف حمله می کنند و کچکی را در محاصره در می آورند وموفق به تصرف کچکی می شوند. فر ماندهی نیر وهای کچکی جام ننده کاملا" شکست می خورد  واین مناطق به تصرف نیرو های رند در می آید نرمک، باردی، کتہ، دادر، باگ، سَنی، شوران و قسمت ھایی از شمال کچی ومناطق دیگر  مانندکوترو، گاجان، گنداوہ، جهل و قسمت ھای جنوبی کچی به تصرف نیرو های لاشار در می آید. وهر قبیله در مناطق تحت تصرف خودشان ساکن می شوند. با فتح کچی میرچاکر و میرگوھرام دیگر به کلات باز نگشتند . در کلات: میرمندو رند به نمایندگی آنها حکومت کردـ طایفه او مشهور به مندوانی ھم اکنون در کلات بسر میبرند .                                          

 عشق میر چاکر به هانی، عشق شیخ مرید به هانی، عشق هانی به شیخ مرید

هانی دختر مَندو از کودکی نامزد شیخ مرید پسر شیخ مبارک است. مندو که به او مندوست هم گفته شده ،در زمان حکومت میر چاکر خان فرماندار ایالت کلات در بلوچستان پاکستان بوده است.وقتی شیخ مرید به سن بلوغ می رسد جوانی است برومند واز تمام جوانان زمان خود نیرومند تر- به حدی نیرومند که از کمان او ،از فرط سنگینی ، جز خودش دیگری قدر به رها کردن تیر نیست. هانی نیز در سن بلوغ ، چه از لحاظ وجاهت و چه آشنایی به امور خانه داری، بین دختران طوایف بلوچ زمان خود سرآمد و یکتا است. شیخ مرید که مطابق رسومات بلوچی ، به علت نامزدی با هانی حق هم بازی شدن با او را در سنین کودکی ندارد با آگاهی از زیبایی محسنات اخلاقی شیفته و فریفته ی او می شود. اما قبل از این که این دو با هم ازدواج کنند میر چاکر خان که پس از فوت پدرش  میرشَیهَک سردار طائفه رند را به عهده دارد ، با دیدن هانی و با وجود اطلاع قبلی از نامزدی هانی و شیخ مرید ،به او دل می بازد. ولی با توجه به این که آن دو  نامزد هستند ،امکان پذیر نیست. از این رو در صدد چاره اندیشی بر آمده نقشه ای که می تواند هدف او را تحقق بخشد طرح ریزی می کند. این نقشه بهره گیری از قول بلوچی است در یکی از مجالس بزم که همه سران طایفه و شیخ مرید حضور دارند، میر چاکر خان از حاضرین می خواهد به میمنت این مجلس با شکوه هر یک از آنها قول بلوچی ادا کنند. در این زمینه خود او پیش قدم شده دو قول بلوچی اظهار می دارد: یکی این که هیچ کس در جنگ پشت او را نخواهد دید و دیگر اینکه به هیچ کس وبه هیچ عنوان دروغ نخواهد گفت. دیگران نیز هر کدام به نوبت قول های ذیل را ادا می کنند. قول هیبتان فرزند بیبگر:هرگاه شتری با گله شتران من بیادآن شتر از آن هر کس باشد،تصاحب خواهد کرد. قول جارو فرزند جَلَب : هر کس دستش به محاسن من برسد ، او را زنده نخواهم گذاشت. و بالا خره قول شیخ مرید: صبح پنجشنبه پس از نماز فجر ، هر کس چیزی از من بخواهد بدون تامل به او خواهم بخشید. پس از اتمام مجلس ، میر چاکر خان با خوشحالی فراوان درصدد انجام نقشه ی از قبل طراحی شده ی خود برمی آید. بدین منظوریکی از بهترین ناقه های خود را به گله ی هیبتان رها می کند و او را از دست می دهد. جارو سر تنها کودک خود را ، به علت اینکه به محاسنش دست برده از تن جدا می کند؛ بدون آنکه به توطئه ی میرچاکر واقف باشد. صبح پنج شنبه پس از نماز فجر ، میرچاکر عده ای لانگو را که طایفه ای از نوازندگان وخوانندگان در بلوچستان به شمار می آیند به مسجد نزد شیخ مرید می فرستد تا از او بخواهند که هانی به عقد میر چاکر درآید. شیخ مرید گرچه به توطئه میرچاکر خان مظنون بوده است ولی به علت قول بلوچی که داده است، ناگریز با تقاضای آنان موافقت می کند. ولی پس از این موافقت شیخ مریدسلامت خود را از دست میدهد  و به حالت جنون روی آور می شود. هانی گرچه به عقد میر چاکر خان درمی‌آید، اما آنچنان گرفتار عشق شیخ مرید است که در تمام عمر خود پیوسته لباس سیاه می پوشد، هیچ گاه آرایش نمی کند، از مقاربت با میرچاکرخان امتناع می ورزد و همچنان باکره می ماند. همه  مساعی میرچاکر از قبیل اهدای البسه گرانقیمت، زیورآلات طلا و جواهرات به منظور رام کردن هانی بلااثر میماند: ( دل چیزی نیست که بتوان آنرا مهار کرد و هرجا مانند شتر آنرا هدایت نمود. عشق را نمی توان به بهای سیم و زر خرید.)) در این میان روزبه روز جنون شیخ مرید شدت میابد وبلا خره به مسلک درویشی می پیوندد و سپس به مکه عزیمت ودرآنجا بیش از 30سال اقامت می کند . شیخ مرید، پس از این مدت طولانی ، همراه گروهی از زوار مکه و درویشان به شهر ودیار خویش بر می گردد( در طول این سال ها ، میرچاکرخان چشم از جهان فروبسته است.) هیچ یک از اهالی او را نمی شناسد، تا اینکه در یک مسابقه تیروکمان ، شیخ مرید از کمان مخصوص خود که اهالی شهر به عنوان یادبودی از او در معرض نمایش گذارده اند و به علت فرط سنگینی هیچ فردی جز او قادر به پرتاب تیر از آن نیست ، به سهولت تیری رها می کند . صدای پرتاب تیر به گوش هانی و به گفته ای به گوش پدر و مادر شیخ مرید که هنوز در قید حیات بودند می رسد و آنها را متوجه ورود او به شهر می کند. اما قبل از اینکه بتوانند به او دست رسی یابند، شیخ مرید شهر را ترک می گوید و پس از آن هیچ خبر و اثری از خود به جا نمی گذارد. داستان شیخ مرید وهانی از رویدادهایی است که در نیمه دوم دهم هجری قمری اتفاق افتاده است . وفتی  شیخ مرید دیوانه همه جا نام چاکر و همسر او هانی را بر زبان می راند پدرش او را اینگونه پند می دهد. چاکر همتای تو نیست  او بر صدها هزار نفر سرور است  بالای زین او تمام از نقره است. با نهیب او صدها هزار نفرپای در رکاب می گذارند تو در تاریکی غبار ناپدید می شوی   ما را از این چرا گاه ،بیرون می رانی   تشنگی و گرسنگی فرزندانمان را خواهد کشت ثروت پدری ما به دست مردم دیگر می افتد.                                                      

                                                    .      

 

نبرد میرچاکر رند ومیر گهرام لاشار

میر چاکر رند پنجمین نسل میرر ند وششمین نسل میر جلال خان و چهار دهمین نسل اعلم شاه رومی می باشد                                 جنگ طولانی بین میر چاکر ومیر گهرام تقریبا" 25 الی 30 سال به طول انجامید . که در این جنگ 15 بار میر چاکر رند برنده میدان گردید ، 10 بار میر گهرام لاشار، و 5 بار مساوی اعلام شد.که در این دوران جنگ رندان را 62 قبیله حمایت کردند ولاشاری ها را 39 قبیله حمایت کردند.  . میر چاکر بعد از جنگ با میر لاشار به  پط پور رفت ودر آنجا حکمرانی خودش را آغاز نمود.در مرحله اول این جنگها اتحادیه طوایف رند از لاشاریها و متحدان آنها شکست می‌خوردند -   به ادعای چاکرشکست او براثر نفرین ملاهای محلی و پیری به نام شیخ کهیری بود .که برای میانجی گری نزد او آمده بودند وگفتند به خاطر خدا فتتنه ها  را کوتاه کن  من پند خوب شیخ کهیری را نپذیرفتم.  آنها پشت به من کردند  و از جای بر خاستند   آنها نفرین بر یاریان من فرستادند  که ای رند ها بر شما بازگشتی مباد گوهرام چون داس تیزی بشود  و شما چون ساقه خشک و تهی  ذرت ولی چاکر این مبانحی گری را نپذیرفت.ملاها با شیخ کهیری دست به سوی خداوند بلند کردند ونفرین کردند.  چاکر کشته شدن یاران خود را به علت فرار نکردن آنان از معرکه به خاطر سوگندی می داند که برای طلاق زنان خودشان خورده بودند که اگر فرار می کردند   زنان آنها  طلاق می شد. رند ها نگریختند چون آنان به ننگ خود آگاهند.  چاکر شکست خورده در حالی که به زنده ماندن کینه گوهرام در سینه اش اشاره می کند می گوید که به هرات خواهم رفت و لشکری بزرگ تهیه می کنم و نسل طایفه ی لاشار را از بین خواهم برد. شاید سنگ در ته چاه از هم بپاشد و متلاشی شود اما کینه در دل مرد پایدار است   من بر سر شیهک عهد می بندم  که از حریف هر لشکری بر می آیم  و از کله آنهاتپه هایی برپا کنم قبایل رند به ناچار از بلوچستان عزیمت نموده و به قندهار رفته و پناهنده سلطان حسین بایقرا نواده تیمور شدند. دختر سلطان آوازه میر چاکر را شنیده بود . ومادر سلطان که مادر بزرگ دختر سلطان بنام حاجی سلطان در قصر تعریف از میر چاکر را می کرد وبه نوه اش میگفت میر چاکر فردی دلیر از رندان است و جهت کمک به اینجا می آید. وبعد از مدتی میر چاکر با تمام ابهت وقدر ت اش وارد قصر سلطان شد و سلطان شجاعت این دلیر مرد را که دید یک شتر به عنوان بخشش درجا به ایشان تقدیم کرد.در نبردها سلطان وی را مدد نمودد. سلطان حسین به پاس خدمات میرچاکر سردار رندها سپاهی را به سرکردگی سپه‌سالار زنون بیگ ارغون روانه بلوچستان نمود.  سپاه ترک و تاتار با همراهی و همدستی رندان موفق شدند قوای لاشاریها را درهم بکوبند و لاشاریهای متفرق شده گروهی به بلوچستان غربی عزیمت کرد و دسته‌ای دیگر راه سند را در پیش گرفتند. پس ازاین پیروزی طوایف رند به مدد اتحاد با دولت گورکانی بر کل بلوچستان حکمرانی کردند. طبق گفته ها نسل به نسل میر شهدا د پسر میر چا کر می گوید . میر چاکر موقع لشکر کشی به هند ، لشگر خود را فراهم کرد که متشکل از 40 هزار از بهترین پهلوانان نامدار آن زمان از بلوچ گرفته تا افغان که همه آنها دارای دوشمشیر ودوخنجر به دست بوده اند. که 30 هزار آنها به فر ماندهی عالی بلیده ائی و10 هزار به فرماندهی رادوجی از افراد خاص  میر چاکر . لشکر هندوستان از400 هزار نفر بیشتر بوده. است جنگ صورت میگیرد. از شب تا صبح ، صبح هنگام طلوع آفتاب زمین پوشیده بود از اجساد هندیان دست و پا های تکه تکه شده سر های از تن جدا شده . بهرحال لشکر میر چاکر با 40 هزار نفر موفق می شود لشکر هندوستان را که دارای 400 هزار نفر بوده شکست بدهد. بعد از شکست دادن لشکر هند حمله می کنند به شهر وتمام طلا وجواهرات را مصادره میکنند ودر این هنگام خواهر میر چاکر بنام باتری  دست بر خزانه  شاه هند می برد . ودر میان لشکر واهالی مردم طلا تقسیم می کند. میر شهداد میگوید  در این جنگ پدرم  با نیرو هایش تمام هستی وجود خود را بکار بستند . یک جنگجوی افغان که در آن جنگ حضور داشته میگوید من به تنهای 10 هزار نفر از دشمنان را مثل شیر نر درو کردم.شاهنشاه همایون  از میر چاکر خواست که بیاید در دربار ولی میر چاکر قبول نکرد ، اورفت در ست گهره (لائل پور امروزی در پاکستان ) قلعه ای پایه  گذاری کرد که آن شهر را خود میر چاکر آباد کرده بود   . افرادی که در حال حاضر در این آبادی یا شهر بنام ست گهر  یا لائل پور زندگی میکنند از باز مندگان همان افراد جنگجو هستند که با میر چاکر در حمله به هند او را یاری کرده بودند. وتمام این افراد بعد از وفات شان در همین شهر ست کهره دفن شده اند . ولی افراد سود جو وکینه توز  آمده اند روی مقبره آنها  چند طبقه ساخته اند  وآرامگاهها را خراب کرده اند . افرادی که این کار را کرده اند از افراد پول دار هندو وسک  که کینه تاریخی داشته بودند. البته این آرامگاه خیلی بزرگ است . ولی بر آرامگاه میر چاکر هیچی نساخته  او را در چهار ستونی قرار داده اند که در محوطه حیاط شان .در سال 1952 میلادی  سردار عطا محمد خان  لقاری، قبرستان توجه اش را جلب می کند و میراث فر هنگی را از این جایگاه با خبر میکند  واز طرف میراث فر هنگی اقداماتی صورت می گیرد و قبرستان از هندو یا سک گرفته می شود ودوباره قبرستان باز سازی می گردد .آرامگاه پسر میر چاکر ، میر شهداد در راولپندی قرار دارد وبیشتر خزانه های آن دوران تقریبا" در همین قبرستان جا گرفته  که افراد سود جو بلوچ وغیر بلوچ سک وهندو پنجاپی ازوجود این قبرستان با خبر می شوند وهمه قبرستان را خراب می کنند وتمام خزاین را به تاراج می بردند.                                      

 میر چاکر سوار کار اسب های رام نشدنی بود واز این کار خودش لذت می برد. می گویند در چندین مرحله با شیر دست و پنجه نرمی کرده. علت جنگ بین چاکر وگهرام را دو دلیل اعلام کردند یکی اینکه دفاع میر چاکر از زنی ثر وتمند در مقابل میر گهرام که خانم گوهر مدت زیادی را در محدوده میر گهرام زندگی می کرد ولی به علت فشارهای مالیاتی از محدوده میر گهرام خارج می شود وبه محدوده میر چاکر می رود دوم مسابقه ای اسب دوانی که بین فرزند میر چاکر بنام میر شهداد وفرزند میر گهرام بنام میر رامین برگزار می شود وبرنده میدان هردو می شوند ولی داور که از طرف داران میر چاکر بوده برنده میدان را میرشهداد  اعلام می کند واز این عمل میر رامین نارحت می شود در برگشت سر راه اش به دام های خانم گوهر حمله می کند وکلی کشت وکشتار حیوانی انجام می دهد . گوهر که از این ماجرا با خبر می شود به میر چاکر می گوید.  واز ایجا کینه وجنگ ستیزی بین این دو برادر از قبیله هوت واز طایفه رند ولاشار به جان هم می افتند وثله رحم خود را بر هم می زنند.                                 ولی در یکی از این نبردها گوهرام چاکر را به سختی شکست می دهد و بیشتر سرداران او را می کشد . چاکر برای   جبران این شکست و خونخواهی از گوهرام نزد حاکم هرات می رود و از این سردار مغول یاری می خواهد حاکم هرات لشکری پر شمار به با چاکر می فرستد و کار گوهرام را یک سره می کنند.جنگ میر چاکر از پنجمین نسل میر رند با میر گهرام از پنجمین نسل میر لاشار ( هر دو آن دومیر ازششمین نسل میر جلال خان از قبیله هوت)

                                                    روایت دیگر می گوید:                                            

   وقتی چاکر وارد در بار حاکم هرات می شود و حاکم از تقاضای او با خبر می گردد چندان مورد اعتنا قرار نمی گیرد و مدتی معطّل می ماند.پس از مدتی مادر حاکم واسطه می شود و پسرش را سرزنش می نماید که از این بیش چنین سرداری را بلاتکلیف نگذارد .اما حاکم باز هم از ارائه کمک خوداری می کند زیرا چاکر را شایسته کمک تشخیص نمی دهد مادر حاکم پیشنهاد می کند که چاکر ناآگاه مورد آزمایش قرار گیرد تا اگر فرد قابلی شناخته شد به او لشکر داده شود و اگر لیاقت او ثابت نشد لشکر از او دریغ گردد. از این پس آزمایش چاکر به صورت هفت خوان شروع می شود. یک روز او را با اسبی سرکش روبرو می کنند که سواران حاکم  از رویا رویی با آن عاجزند ولی چاکر بر آن اسب سرکش سوار می شود و پس از تاخت تاز طولانی آنرا خسته و بی رمق به دربار می آورد.روز دیگر او را با فیلی مست و خروشان مقابل می کنند و شاهد مبارزه چاکر با دست خالی باآن فیل می نشیند اما چاکر از این آزمایش نیز سر بلند بیرون می آید و فیل را  شکست می دهد بدین ترتیب پس از چند آزمایش دیگر و موفقیت چاکر لیاقت او بر حاکم هرات مسّلم می شود .حاکم لشکری انبوه به سر پرستی فردی بنام زنّو( پس از مدتی لشکر چاکر به منطقه گوهرام می رسد و در جنگی نا برابر گوهرام شکست می خورد و لشکرش متلاشی و خودش کشته می شود .اما چاکر به فکر چاره ای است تا بی اعتمادی حاکم هرات را تلافی کند و نیز از ننگ پناه جستن به بیگانگان رهایی یابد .از این رو به لشکر زنو می گوید گوهرام کشته نشده و دنبال سپاه کمکی رفته تا دوباره بجنگد  و به آنها هشدار دادکه ممکن است گوهرام نیمه شب به آنها شبیخون بزند.ضمنأ اعلام میکندکه  نشانی گوهرام زنگوله ای است که بر گردن اسب اش آویخته .اگر شب هنگام صدای زنگوله ی اسب گوهرام را شنیدید آماده دفاع باشید.سپاه خسته از جنگ شب را استراحت می کند.اما چاکر نیمه شب با اسب زنگوله دار در تاریکی شب وارد لشکر مغولها می شود وبه تاخت تاز می پردازد.با شنیدن صدای زنگ، مغولها از خواب می پرند و خواب آلود در تاریکی با هم دیگر به نبرد می پردازند و کل سپاه مغول از بین می رود و به این ترتیب چاکر بی رقیب و پیروز باقی می ماند.    

نسل میر لاشار

 میر اسماعیل خان

میر عبدالله خان

میر نوبندغ خان

تعداد فرزندان

میر گهرام

رمضان

تعداد فرزندان

تعداد فرزندان

میر بکر

هده خان

میر رامین

 

 نسل میر گهرام لاشاری

تعداد فرزندان  

میر بکر

میر رامین

تعداد فرزندان

تعداد فرزندان

 

 

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Aboubakr

طایفه ریگی و شنبه زهی

ریگی‌ها باتوجه به شجره نامه موجود از سادات حسنی و منتسب به آقا امام حسن مجتبی (رض) می‌باشند وبه همین دلیل به آنها لقب میر که دراین جا معنی آن حاکم وسید اصل می‌باشد داده‌اند. مترادف شدن این دوکلمه به خاطر باور مردم بود که معتقد بودند حکومت وسروری قوم ازآن سادات است وبس در شجره نامه کلمه خان که در القاب به کرات مشاهده می‌شود با مفهوم خان که باعث تداعی کلماتی چون ظلم، ستم، جور درذهن می‌شود متفاوت است بزرگان طایفه ریگی خان نان بوده‌اند نه خان نام ودرزمان قحطی وگرسنگی سفره گسترده آنها برای مستضعفین، فقرا وضعفا پهن بوده است و به همین دلیل به آنها این لقب را اختصاص داده‌اند.

 

قسمتی از شجره نامه طایفه ریگی به شرح ذیل می‌باشد

لازم به ذکراست اکثر تیره‌های این طایفه از اصل واحدی نشأت گرفته اندو به همین جهت شجره نامه را با ذکر نام رادمرد بزرگ عصر حاضراین طایفه شروع کنیم

۱-سردارمهر الله خان ریگی فرزند سردار تاج محمد خان ریگی

۲- سردار تاج محمد خان ریگی فرزند سردار محمد رضا خان ریگی

۳- سردار محمد رضا خان ریگی فرزند سردار غلامعلی خان ریگی

۴- سردار غلامعلی خان ریگی فرزند سردار ابراهیم خان ریگی

۵-سردار ابراهیم خان ریگی فرزند سردار مراد خان ریگی

۶-سردار مراد خان ریگی فرزند سردار صاحبداد خان ریگی

۷-سردار صاحبداد خان ریگی فرزند سردار میر شمس خان ریگی

۸-سردار میر شمس خان ریگی فرزند سردار میر عالی خان ریگی

۹-سردار میر عالی خان ریگی

...

...

...

سردار میر بولان ریگی

که ایشان سپه سالار ارتش ایران دردوره نادر شاه افشار بوده‌اند که بااندیشیدن ترفندی نظامی زمینه فتح هندوستان رافراهم می‌نماید. شجره نامه پس از ۴۷ نسل یابه اصطلاح پشت به

حضرت امام حسن مجتبی (ص)  می‌رسد دراین شجره نامه بعضی از افراد ازدیگران شاخص ترند که در ادامه مختصری از وصف حال ایشان خواهید شنید که عبارتند از:

۱-سید عبدالقادر جیلانی

که سر سلسله تصوف قادریه می‌باشد و مرقدش مأمنی برای مریدان بارگاهش در شهر بغداد است

۲- میر چاکر:

که در وصفش سروده‌اند:

 چاکر بدین مردی نهنت  لک وکرور واجهنت

وی اولین شخصی است که حکومتی یکپارچه دربلوچستان ایجاد می کندفتح هندوستان نیز درکارنامه افتخارات وی ثبت است و همچنین داستان حماسی میرچاکر همیشه در محافل نقالی می‌شود

۳-میر حمّل:

ایشان شهید وقهرمان راه مبارزه با پرتغالیهاست ومدافع سواحل جنوبی که جان خویش را نثار حفاظت وحراست از وطن نمود.

شاعر جوان بلوچستان جناب آقای سعد ملکزایی چه زیبا دروصف ایشان می سر آیدکه

یک تنه رفتن به جنگ پرتغال دست خالی با مسلسل‌ها جدال

از که آید جز زشاه کلمتی حمل غیور و صاحب غیرتی

قابل به ذکر است که با تهدیدات وتطمیعات، پرتغالیها نتوانستند این پهلوان وقهرمان نامدار را مطیع خود سازند وی درجواب فرمانده پرتغال که پیشنهاد ازدواج با دخترش رابه وی می‌دهد اینچنین می‌گوید

جن پرنگانی حمل دوست نه بنت چم شودنت نه خدایی نام گرفت

این رشید مرد سپس به دست پرتغالیها شهید می‌شود ولی قبول نمی‌کند که سواحل جنوب را به آنها واگذار نماید.

۴- میر بولان ریگی:

میر بولان ریگی سپه سالار ارتش ایران درزمان نادر شاه افشار می‌باشد که درزمان حیات خود مدافع شرق ایران بوده است وی با اندیشیدن ترفندی نظامی که حکایت از نبوغ فکری وذهنی وی داشت باعث شد که ارتش ایران بتواند از گذرگاه بولان وکوهستان بولان عبور کرده ووهندوستان را فتح نماید ماجرا از این قرار بود که سواره نظام ارتش ایران اسب سوار بودند وسواره نظام ارتش هندوستان فیل سوار اسبها درمواجه با فیلها دچار وحشت شده ورم کرده پا به فرار می‌گذاشتند وارتش ایران ناکام می‌شد تا اینکه میر بولان ریگی به چند هزار شتر سوار که تحت فرمان خود داشت دستور داد کوره کوچکی بر روی کوهان شترها ببندند وپراز خار وخاشاک کنند وبه محض رسیدن به فیل سواران ارتش هندوستان کوره‌ها را آتش کنند این کار باعث شد گرمای کوره‌ها کوهان شترها را بسوزد و سروصدای آنها بلند شده ودود کوره‌ها وغرش شترها باعث ایجاد رعب ووحشت درفیلها شده ونظم سواره نظام ارتش هند برهم خورده دراین زمان ارتش ایران از فرصت به وجود آمده بهره بردای نموده وتنگه بولان رابدست می‌گیرد به پاس این خدمات دولت ایران منطقه سرحد بلوچستان را که زادگاه اصلی میربولان ریگی می‌باشد را به نام وی به عنوان چراگاه سند می‌نماید درحال حاضر موارد متعددی مزین به نام این بزرگ‌مرد سلحشور می‌باشد

ازجمله:کوهستان بولان-گذرگاه بولان- خط قطار بولان معروفترین دانشکده پزشکی پاکستان به نام بولان مدیکل آکادمی شهر میرجاوه که دراصل میرجاه بوده-میرکوه-مردان میرکوه-بولانی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Aboubakr

طایفه کیانی

خاندان کیانی، خاندانی سیستانی که مدت‌ها بر سیستان ودره هلمند حکومت می‌کرد و در اوائل قرن ۱۸ میلادی از قدرت ساقط گردید. اعضای این خاندان خود را از اعقابکیانیان می‌دانستند.[۱] در طول تاریخ دو طبقه از خاندان کیانی بر سیستان حکمرانی کردند: طبقه اول سلسله صفاریان، توسط یعقوب لیث و برادرانش که پیشه رویگری (صفاری) داشتند، بنیان گذاشته شد. آخرین حکمران این سلسله، امیرخلف بن احمد بن محمد خلف بود که در سال ۳۹۳ هجری قمری توسط سلطان محمود غزنوی از حکمرانی خلع شد. طبقه دوم، که به ملوک نیمروز معروف هستند، پس از یک دوره فترت شصت ساله زمام حکومت سیستان را در دست گرفتند و با پیوستن به سلاجقه جلال و عظمت خود را تجدید کردند. ملوک نیمروز خود منشعب به دو سلسله بودند: «ملوک نصری»، که تا حمله مغول در سیستان حکمرانی می‌کردند و «ملوک مهربانی» که حکومت آنان تا عصر صفویه به طول انجامید.[۲][۳]

در هنگام حمله افغان ملک محمود، حاکم کیانی سیستان، توانست با افغان‌ها به مصالحه برسد و حتی قلمروی خود را تا خراسان گسترش دهد. اما سرانجام به دست نادرشاهمقتول شد و حکومت سیستان به یکی از منسوبانش به نام ملک حسن رسید. پس از مرگ نادر و عادل شاه، سیستان و بعضی نواحی دیگر به دست احمدشاه درانی افتاد. در این زمان حکومت سیستان در دست سلیمان خان کیانی بود که تحت اوامر احمدشاه قلمروی خود را اداره می‌کرد و دختر خود را به همسری پادشاه افغانستان درآورده بود. در زمان شاه‌محمود درانی، ملک بهرام کیانی حاکم سیستان بود و او دختر خود را به کامران میرزا پسر محمود شاه داد. ملک بهرام در اواخر عمر، توسط مخالفین داخلی از سیستان رانده شد. پس از مرگ او، پسرش ملک جلال‌الدین به کمک کامران میرزا باردیگر حکومت سیستان را در دست گرفت. ولی پس از کامران میرزا، مخالفین دوباره سربرافراشتند و جلال‌الدین را مغلوب و از سیستان بیرون کردند. با این کار به حکومت سلسله کیانی پایان داده شد و قلمرو آنان بین محمدرضاخان سرابندی و هاشم خان شهرکی و ابراهیم خان بلوچ تقسیم گشت.[۴]

از عصر صفوی شاخه‌‌ای از خاندان کیانی در گیلان ومازندران گسترش یافت. نیای این شاخه، ملک عبدالعزیز، از ملوک کیانی بود که به دستور شاه صفوی به حکومتمازندران منصوب شد. او پس از مدتی به گیلان رفت و در نزدیک لاهیجان باغ‌هایی احداث کرد و نام آن را به یاد زادگاه خود «سیستان» گذاشت. در اعصار بعدی چندین نفر از نوادگان او به حکومت لاهیجان رسیدند.[۵] معروفترین نواده او، محمدعلی‌خان امین دیوان لاهیجی (صفاری)است که در عصر خود از بزرگترین مالکین گیلان به شمار می‌آمد و از طرف ناصرالدین شاه به لقب «خانی» و دریافت شمشیر و کمربند مرصع نائل شده بود.[۵] امین دیوان جد اعلای خاندان صفاری لاهیجان است. محمدعلی صفاری (۱۲۷۷–۱۳۶۶) شهردار تهران و رئیس شهربانی کل کشور، نوه او بود.[۶]

خاندان کیانی در طول تاریخ تا آخرین روزهای حیاتشان جز با خودشان یا سلاطین وصلت نمی‌کردند و بازماندگان آن‌ها در پاکستان هنوز هم به این شیوه عمل می‌کنند.[۱]

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Aboubakr

قوم بلوچ طایفه دهمردی

ﺑﺴﻢ ﺍﻟﻠﻪ ﺍﻟﺮﺣﻤﻦ ﺍﻟﺮﺣﯿﻢ
ﺩﺭ ﺳﻨﻮﺍﺕ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺣﮑﻮﻣﺖ ﺻﻔﻮﯾﺎﻥ ﻗﻠﻌﻪ ﺑﻤﭙﻮﺭ ﺩﺭ ﺟﺎﯾﮕﺎﻫﯽ ﺑﻮﺩﻩ ﮐﻪ ﺍﻗﻮﺍﻡ ﻭ ﻃﻮﺍﯾﻒ ﺑﺰﺭﮒ ﺍﺯ ﺟﻤﻠﻪ ﻃﺎﯾﻔﻪ ﻣﯿﺮﻫﺎ ﻭ ﻣﻠﮏ ﻫﺎ ﺩﺭ ﺭﺍﺱ ﮐﺎﺭ ﻭ ﺷﯿﺮﺍﻧﯽ ﻫﺎ ﻧﯿﺰ ﺣﺎﮐﻤﺎﻥ ﻣﺤﻞ ﺍﺯ ﻃﺮﻑ ﺩﻭﻟﺖ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﻧﺪ . ﺯﻣﺎﻥ ﺍﺣﻤﺪﺷﺎﻩ ﻗﺎﺟﺎﺭ ﻭ ﻓﺘﺢ ﻋﻠﯽ ﺷﺎﻩ ﻗﻠﻌﻪ ﺑﻤﭙﻮﺭ ﺭﻭﺑﻪ ﺍﻧﻬﺪﺍﻡ ﺭﻓﺘﻪ ﻭ ﺩﺭ ﭼﻬﺎﺭ ﻭ ﭘﻨﺞ ﻧﺴﻞ ﭘﯿﺶ ﺍﻗﻮﺍﻡ ﺑﺰﺭﮒ ﻭ ﺭﻋﺎﯾﺎ ﺍﺯ ﻗﻠﻌﻪ ﺩﻭﺭ ﺷﺪﻩ ﻭ ﻣﻨﻄﻘﻪ ﺩﻫﻤﯿﺮ ﮐﻨﻮﻧﯽ ﺑﻨﺎﻡ ﺑﻦ ﺭﯾﮓ ﺑﻮﺩﻩ ﮐﻪ ﻣﯿﺮﻏﻼﻣﺸﺎﻩ ﻭ ﺑﺮﺍﺩﺭﺵ ﺳﻠﻄﺎﻥ ﺯﯾﺮﮎ ﮐﻪ ﺣﺎﮐﻢ ﺑﻤﭙﻮﺭ ﺑﻮﺩﻩ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻣﻨﻄﻘﻪ ﺳﮑﻨﺎ ﮔﺰﯾﺪﻧﺪ ﻭ ﻣﺤﻞ ﺳﮑﻮﻧﺖ ﺁﻧﻬﺎ ﺩﻫﻤﯿﺮ ﻧﺎﻡ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﻗﺴﻤﺖ ﺷﻤﺲ ﺁﺑﺎﺩ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﺩﻫﻤﯿﺮ ﺑﻨﺎﻡ ﺩﺧﺘﺮﺵ ﺑﯽ ﺑﯽ ﺷﻤﺲ ﺧﺎﺗﻮﻥ ﻧﯿﺰ ﻧﺎﻣﮕﺬﺍﺭﯼ ﺷﺪ .
ﻃﻮﺍﯾﻒ ﻣﺴتﻘﺮ ﺩﺭ ﺩﻫﻤﯿﺮ ﺍﺯ ﺑﺪﻭ ﻭﺭﻭﺩ ﺭﻧﺪﻫﺎ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﻧﺪ ﮐﻪ ﻫﻨﻮﺯ ﺩﻩ ﻗﺎﺿﯽ ﺧﺎﻥ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻣﺠﺎﻭﺭ ﺷﻤﺎﻝ ﺭﻭﺳﺘﺎ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺭﺩ،ﺍﻧﻮﺍﻉ ﻭ ﺍﻗﺴﺎﻡ ﺳﻔﺎﻝ ﻭ ﮐﭙﻪ ﻫﺎﯾﯽ ﺷﮑﺴﺘﻪ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﻭﺍﺧﺮﯾﻦ ﻧﺴﻞ ﺣﺎﮐﻢ ﻃﺎﯾﻔﻪ ﻣﯿﺮ‏( ﺩﻫﻤﯿﺮﯼ ﻫﺎ ‏) ﻣﯽ ﺑﺎﺷﻨﺪ ﮐﻪ ﻣﺸﺘﻤﻞ ﺑﺮ ﻃﻮﺍﯾﻒ ﻏﻼﻣﺸﺎﻩ ﺯﻫﯽ،ﻣﻼﻗﺎﺩﺭﺯﻫﯽ،ﻧﺎﺭﻭﺋﯽ،ﺩﮐﺎﻟﯽ،ﺑﺎﻣﺮﯼ،ﻧﺮﻣﺎﺷﯿﺮﯼ،ﺟﻼﻝ ﺯﻫﯽ ﻭ ﻧﺒﺎﺕ ﺯﻫﯽ ﻣﯽ ﺑﺎﺷﻨﺪ .
ﻋﻤﺪﻩ ﺍﻣﻮﺭﺍﺕ ﻣﺤﻞ ﺑﻤﭙﻮﺭ ﺩﺭ ﺩﺳﺖ ﺩﻭ ﻃﺎﯾﻔﻪ ﻣﯿﺮﻏﻼﻣﺸﺎﻩ ﯾﻌﻨﯽ ﺩﻫﻤﯿﺮﯼ ﻫﺎ ﻭ ﻣﻠﮏ ﺩﯾﻨﺎﺭ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺍﯾﻦ ﺩﻭ ﻃﺎﯾﻔﻪ ﻣﯿﺮ ﻭ ﻣﻠﮏ ﺍﺯ ﻧﻈﺮ ﺳﺒﺒﯽ ﺑﺎ ﻫﻢ ﻓﺎﻣﯿﻞ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﭘﺴﺮ ﻣﻠﮏ ﺩﯾﻨﺎﺭ ﺑﻨﺎﻡ ﺩﺍﺩﮐﺮﯾﻢ ﺩﺧﺘﺮ ﺑﺰﺭﮒ ﻣﯿﺮﻏﻼﻣﺸﺎﻩ ﺑﻨﺎﻡ ﺑﯽ ﺑﯽ ﮐﻞ ﺑﯽ ﺑﯽ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺯﻧﯽ ﺑﺮ ﮔﺰﯾﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻣﻠﮏ ﺩﯾﻨﺎﺭ ﺣﺎﮐﻢ ﺑﻤﭙﻮﺭ،ﮐﻬﻨﻮﺝ ﻭ ﺟﯿﺮﻓﺖ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ .
ﻃﺎﯾﻔﻪ ﻏﺎﻟﺐ ﺩﻫﻤﯿﺮ ﻃﺎﯾﻔﻪ ﻏﻼﻣﺸﺎﻩ ﺯﻫﯽ ﻣﯽ ﺑﺎﺷﺪ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺯﻣﺎﻥ ﻭﺟﻮﺩ ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺳﺘﺎ ﺗﺎﮐﻨﻮﻥ ﺍﻣﺮﺍﺕ ﺳﺮﻭﺭﯼ ﻭ ﻣﻬﻨﺪﺳﯽ ﺑﺪﺳﺖ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﺍﯾﻦ ﻃﺎﯾﻔﻪ ﺑﻮﺩﻩ ﻭ ﺍﻟﺒﺘﻪ ﻣﺸﺎﻫﯿﺮ ﻭ ﺑﺰﺭﮔﺎﻧﯽ ﺍﺯ ﻃﻮﺍﯾﻒ ﺩﯾﮕﺮ ﻧﯿﺰ ﺩﺭ ﺍﻣﻮﺭﺍﺕ ﺳﯿﺎﺳﯽ ﻭ ﺍﺟﺘﻤﺎﻋﯽ ﻫﻤﮕﺎﻡ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﻃﺎﯾﻔﻪ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﻧﺪ ﺍﺯ ﺟﻤﻠﻪ ﯾﺎﺭﻣﺤﻤﺪﺟﻼﻝ ﮐﻪ ﺳﺮ ﺳﻠﺴﻠﻪ ﺟﻼﻝ ﺯﻫﯽ ﻫﺎ ﻣﯽ ﺑﺎﺷﺪ،ﺍﺯ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﺑﺎ ﻧﻔﻮﺫ ﻣﻨﻄﻘﻪ ﻭ ﺭﻭﺳﺘﺎ ﺑﻮﺩﻩ .
ﺣﺴﯿﻦ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﻧﺒﺎﺕ ﻭ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﺮﺍﺩﺭﺍﻧﺶ ﻧﯿﺰ ﺍﺯ ﻫﻤﮕﺎﻣﺎﻥ ﻣﯿﺮ ﻣﻼﻗﺎﺩﺭ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﻧﺪ ﻭ ﻻﺯﻡ ﺑﺬﮐﺮ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻃﺎﯾﻔﻪ ﺩﻫﻤﯿﺮﯼ ﺍﺯ ﺧﺎﻧﺪﺍﻥ ﻣﯿﺮ ﻭ ﮐﺮﺩ ﻣﯽ ﺑﺎﺷﺪ ﮐﻪ ﺍﺯ ﻣﯿﺮﺣﺴﯿﻦ ﺧﺎﻥ ﺑﻪ ﺑﻌﺪ ﺗﺸﮑﯿﻞ ﺷﺪﻩ ﺍﻧﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺳﯿﺴﺘﺎﻥ ﺑﻪ ﺑﻠﻮﭼﺴﺘﺎﻥ ﻭ ﺳﺮﺣﺪﺍﺕ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺑﻪ ﺳﺮﺍﻭﺍﻥ ﻣﻨﻄﻘﻪ ﺳﯿﺐ ﻭ ﺳﻮﺭﺍﻥ ﻭ ﺟﺎﻟﻖ ﺭﻓﺘﻪ ﺍﻧﺪ ﻭ ﺩﺭ ﺍﻧﻬﺎ ﻧﯿﺰ ﻭﺭﺛﻪ ﺩﺍﺭﻧﺪ،ﻭ ﺑﺰﺭﮔﺎﻥ ﺁﻥ ﻣﻨﺎﻃﻖ ﻧﺴﺒﯽ ﻭ ﺳﺒﺒﯽ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﻃﺎﯾﻔﻪ ﯾﮑﯽ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﻧﺪ . ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻣﯿﺮ ﻏﻼﻣﺸﺎﻩ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺍﺭﺷﺪﺵ ﻣﻼﻗﺎﺩﺭ ﮐﻪ ﺍﺯ ﻋﻠﻮﻡ ﺩﯾﻨﯽ ﻭ ﺳﯿﺎﺳﯽ ﻭ ﺣﮑﻮﻣﺖ ﺩﺍﺭﯼ ﺷﻌﺮﻩ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺩﺭ ﺗﻤﺎﻡ ﻧﻘﺎﻁ ﺷﻨﺎﺧﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﻭ ﻓﺮﺯﻧﺪﺵ ﮐﺪﺧﺪﺍ ﻋﻠﯽ ﺳﮑﺎﻥ ﺩﺍﺭ ﺷﺪﻩ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻣﯿﺮﻣﻼﻗﺎﺩﺭ ﺑﺪﻟﯿﻞ ﻣﺸﮑﻼﺕ ﻃﺎﯾﻒ ﺍﯼ ﻭ ﺳﮑﺎﻥ ﺩﺍﺭﯼ ﻣﺘﺰﻟﺰﻝ ﺷﺪﻩ ﻭ ﻣﺠﺪﺩﺍ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻣﺪﺕ ﻫﺎ ﻗﺪﺭﺕ ﮐﻢ ﺷﺪﻩ ﻭ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺩﺭ ﺯﻣﺎﻥ ﻗﺪﺭﺕ ﮔﺮﻓﺘﻦ

ﮐﺪﺧﺪﺍﻋﻈﯿﻢ ﺧﺎﻥ ﭘﺴﺮ ﮐﺪﺧﺪﺍ ﻋﻠﯽ ﻗﺪﺭﺕ ﻣﻨﻄﻘﻪ ﮐﻞ 24 ﺭﻭﺳﺘﺎﯼ ﺑﻤﭙﻮﺭ ﺑﺪﺳﺖ ﺍﯾﻦ ﻃﺎﯾﻔﻪ ﻣﯽ ﺍﻓﺘﺪ ﻭ ﺳﺮﭘﺮﺳﺖ ﮐﻞ ﺑﻤﭙﻮﺭ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ .
ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺑﺰﺭﮔﺎﻥ ﺩﯾﮕﺮ ﻗﺒﺎﯾﻞ ﺍﺯ ﺟﻤﻠﻪ ﺣﺎﺝ ﺍﭼﺎﮎ،ﺁﺫﺭﯾﺎﻥ ﻭ ﺍﻣﯿﺮﯾﺎﻥ ﻫﺎ ﻧﯿﺰ ﻗﺪﺭﺕ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺍﻧﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺑﺰﺭﮔﺎﻥ ﻣﺮﺣﻮﻡ ﺍﺳﻔﻨﺪﯾﺎﺭ ﻭ ﺑﺨﺘﯿﺎﺭ ﺍﻣﯿﺮﯾﺎﻥ،ﺍﺑﺮﺍﻫﯿﻢ،ﺁﭼﺎﮎ،ﺍﺑﺮﺍﻫﯿﻢ ﺁﺫﺭﯾﺎﻥ،ﺑﺎﻻﭺ ﭘﺮﮐﺎﺳﯽ،ﺍﻣﺎﻥ ﺍﻟﻠﻪ ﺍﻣﯿﺮﯾﺎﻥ،ﺣﺎﺝ ﺍﯾﻮﺏ ﺩﯾﻨﺎﺯﻫﯽ،ﮐﺪﺧﺪﺍ ﮔﻬﺮﺍﻡ ﺩﯾﻨﺎﺯﻫﯽ ﻭ ﻭﺭﺛﻪ ﺍﺵ ﺩﺭ ﻣﭽﻮﻗﺎﺳﻢ،ﻟﺸﮑﺮﺧﺎﻥ ﮐﻪ ﺍﺯ ﻃﺎﯾﻔﻪ ﻣﯿﺮﻫﺎ ﺑﻮﺩﻩ ﻭ ﻫﻢ ﻧﺴﻞ ﺩﻫﻤﯿﺮﯼ ﻫﺎ ﺩﺭ ﻣﭽﻮﻗﺎﺳﻢ،ﻭ ﻣﺤﻤﺪ ﺁﺑﺮﻭﻥ ﻧﯿﺰ ﺩﺭ ﺑﻤﭙﻮﺭ ﻭ ﺳﯿﺪﻣﺤﻤﺪ ﺳﻨﮓ ﺩﺭ ﻣﺤﻤﺪﺁﺑﺎﺩ ﻭ ﺑﯿﺠﺎﺭ ﺍﻣﯿﺮﯾﺎﻥ ﺩﺭ ﺟﻌﻔﺮﺍﺑﺎﺩ ﺩﺍﺭﺍﯼ ﻗﺪﺭﺕ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﻧﺪ .
ﺑﻨﺎﺑﺮﺍﯾﻨﮑﻪ ﺩﻫﻤﯿﺮ ﻗﺪﺭﺕ ﻃﺎﯾﻔﻪ ﺍﯼ ﺩﺍﺷﺘﻪ،ﯾﮏ ﺟﻮﯼ ﺁﺏ ﺑﻪ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﺍﺯ ﺳﺪ ﺑﻤﭙﻮﺭ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﺍ ﺑﻮﺩﻩ ﻭ ﺗﺎ ﻫﻢ ﺍﮐﻨﻮﻥ ﻫﻨﻮﺯ ﺍﺑﺶ ﻣﻮﺟﻮﺩ ﻣﯽ ﺑﺎﺷﺪ .
ﺩﻫﻤﯿﺮﯼ ﻫﺎ ﻃﻮﺍﯾﻒ ﻭ ﻋﺸﯿﺮﻩ ﻫﺎﯾﯽ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺗﻤﺎﻡ ﻧﻘﺎﻁ ﺍﺳﺘﺎﻥ ﺳﯿﺴﺘﺎﻥ ﻭ ﺑﻠﻮﭼﺴﺘﺎﻥ ﻧﺴﺒﺖ ﻓﺎﻣﯿﻠﯽ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﻭ ﺍﺻﻞ ﻭ ﻧﺴﺐ ﻃﻮﺍﯾﻒ ﺩﻫﻤﯿﺮﯼ ﻫﺎ ﺑﺮ ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﭘﻮﺷﯿﺪﻩ ﻧﯿﺴﺖ ﻭ ﺩﺭ ﺯﻣﺎﻥ ﻫﺎﯾﯽ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺑﺰﺭﮔﺎﻥ ﺍﯾﻦ ﻃﺎﯾﻔﻪ ﺩﺭ ﺗﻤﺎﻡ ﻗﺴﻤﺖ ﻫﺎﯼ ﺣﮑﻮﻣﺖ ﺩﺍﺭﯼ ﻭ ﺩﺭ ﺗﻤﺎﻡ ﺗﺼﻤﯿﻤﺎﺕ ﺣﺎﮐﻢ ﻣﺤﻠﯽ ﺷﯿﺮﻭﺍﻧﯽ ﻫﺎ ﻧﻘﺶ ﺑﺴﺰﺍﯾﯽ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺍﻧﺪﻭ
ﺩﺭ ﺯﻣﺎﻥ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺣﮑﻮﻣﺖ ﺳﻌﯿﺪﺧﺎﻥ ﺷﯿﺮﺍﻧﯽ ﺣﮑﻮﻣﺖ ﺑﺪﺳﺖ ﻃﺎﯾﻔﻪ ﺩﻫﻤﯿﺮﯼ ﻭ ﻣﻠﮏ ﺩﯾﻨﺎﺭ ﺑﻮﺩﻩ ﮐﻪ ﻣﻠﮏ ﺩﯾﻨﺎﺭ ﻭ ﺳﻠﻄﺎﻥ ﺯﯾﺮﮎ ﺑﺎ ﺑﺮﺍﺩﺭﺵ ﻣﯿﺮﻏﻼﻣﺸﺎﻩ ﺣﺎﮐﻢ ﻣﺤﻠﯽ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﻧﺪ ﻭ ﻧﺴﻞ ﺍﻧﺪﺭ ﻧﺴﻞ ﺣﮑﻮﻣﺖ ﺑﺪﺳﺖ ﺍﻧﻬﺎ ﺑﻮﺩﻩ ﮐﻪ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﻣﯽ ﺭﺳﺪ ﺣﺎﮐﻤﺎﻥ ﺳﺮﺍﻭﺍﻥ ﺑﺪﺳﺘﻮﺭ ﺩﻭﺳﺖ ﻣﺤﻤﺪﺧﺎﻥ ﺑﺎﺭﮐﺰﻫﯽ ﻭ ﻋﻤﻮﯾﺶ ﺑﻬﺮﺍﻡ ﺧﺎﻥ ﻣﻮﺭﺩ ﺗﻬﺪﯾﺪ ﻗﺮﺍﺭ ﻣﯿﮕﯿﺮﺩ،ﮐﻪ ﻣﻬﺮﺍﺏ ﺧﺎﻥ ﻧﺎﺭﻭﺋﯽ ‏( ﻣﻬﺮﺍﺏ ﺧﺎﻥ ﻟﻨﮓ ‏) ﺩﺍﻣﺎﺩ ﻣﻠﮏ ﺩﯾﻨﺎﺭ ﻭ ﻏﻼﻣﺸﺎﻩ ﺑﻮﺩﻩ ﮐﻪ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ : ﻗﻠﻌﻪ ﺍﺕ ﺩﺭ ﺧﻄﺮ ﺍﺳﺖ؟ ! ﻭ ﻣﻠﮏ ﺩﯾﻨﺎﺭ ﺑﻪ ﻭﯼ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ : ﺍﮔﺮ ﺗﻮ ﻗﻠﻌﻪ ﺭﺍ ﺑﮕﯿﺮﯼ ﺑﻬﺘﺮ ﺍﺳﺖ ﺗﺎ ﺩﯾﮕﺮﻃﻮﺍﯾﻒ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺩﺍﻣﺎﺩ ﻣﺎ ﻫﺴﺘﯽ ﻭ ﻫﻢ ﻃﺎﯾﻔﻪ ﻫﺴﺘﯿﻢ ﻭ ﺍﺯ ﻣﻬﺮﺍﺏ ﺧﺎﻥ ﺑﻪ ﺑﻌﺪ ﻃﺎﯾﻔﻪ ﺩﻫﻤﯿﺮﯼ ﻭﺯﯾﺮﺍﻥ ﻭ ﺷﯿﺮﺍﻧﯽ ﻫﺎ ﺣﺎﮐﻢ ﻣﯽ ﺑﺎﺷﻨﺪ ﻭ ﻣﻮﻗﻌﯿﺖ ﻣﺤﻠﯽ ﻭ ﻣﺮﺩﻡ ﻣﻨﻄﻘﻪ ﺑﺪﺳﺖ ﻃﺎﯾﻔﻪ ﺩﻫﻤﯿﺮ ﯼ ﻭ ﻣﻼﻗﺎﺩﺭ ﻭ ﻏﻼﻣﺸﺎﻩ ﻭ ﺣﺎﮐﻢ ﺩﻭﻟﺘﯽ ﺷﯿﺮﺍﻧﯽ ﻫﺎ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﻧﺪ .
ﺩﺭ ﺯﻣﺎﻥ ﺍﻧﻘﻼﺏ ﺷﮑﻮﻫﻤﻨﺪ ﺍﺳﻼﻣﯽ ﺑﺎﺯ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﻃﺎﯾﻔﻪ ﺩﻫﻤﯿﺮﯼ ﺍﺯ ﺟﻤﻠﻪ ﺣﺎﺝ ﻋﻈﯿﻢ ﺧﺎﻥ ﺳﺮ ﻃﺎﯾﻔﻪ ﻭ ﺳﺎﺳﺎﻥ ﺩﻫﻤﯿﺮﯼ ﻓﺮﺯﻧﺪﺵ ﻗﺪﺭﺕ ﺑﺴﺰﺍﯾﯽ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﻭ ﺷﻬﺪﺍﯾﯽ ﺗﻘﺪﯾﻢ ﺍﻧﻘﻼﺏ ﻧﻤﻮﺩﻩ ﺍﻧﺪ ﻭ ﺍﺯ ﭘﺎﯾﻪ ﮔﺬﺍﺭﺍﻥ ﺳﭙﺎﻩ ﻭ ﺑﺴﯿﺞ ﺩﺭ ﻣﻨﻄﻘﻪ ﺍﯾﺮﺍﻧﺸﻬﺮ ﻭ ﺑﻤﭙﻮﺭ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﻧﺪ . ﻭ ﺩﺭ ﺳﺎﻝ 80 ﻣﺠﺪﺩﺍ ﺗﻤﺎﻡ ﻃﻮﺍﯾﻒ ﻭ ﺑﺴﺘﮕﺎﻥ ﺩﺭ ﮐﻞ ﺍﺳﺘﺎﻥ ﺱ ﻭ ﺏ،ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺣﺎﺝ ﻋﻈﯿﻢ ﺧﺎﻥ ﺑﻨﺎﻡ ﻓﻀﻞ ﺍﻟﻠﻪ ﮐﻪ ﺗﺤﺼﯿﻞ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﻓﺮﺩﯼ ﻫﻤﮕﺎﻡ ﺑﺎ ﻧﻈﺎﻡ ﻣﻘﺪﺱ ﺟﻬﻤﻮﺭﯼ ﺍﺳﻼﻣﯽ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﻭ ﻣﺮﺩﻡ ﻣﻨﻄﻘﻪ ﺍﺳﺖ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﺳﺮﺩﺍﺭ ﺗﻌﯿﯿﻦ ﮐﺮﺩﻧﺪ .
ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺳﻨﻮﺍﺕ ﺑﺪﻟﯿﻞ ﻣﺪﯾﺮﺕ ﻧﺎﻣﺒﺮﺩﻩ ﺳﺮﺩﺍﺭ ﻓﻌﻠﯽ ﺗﻤﺎﻡ ﻃﻮﺍﯾﻒ ﺧﺼﻮﺻﺎ ﻣﯿﺮﻫﺎ ﻭ ﻃﻮﺍﯾﻒ ﺩﻫﻤﯿﺮﯼ ﻭ ﻣﺤﻤﺪ ﺭﻣﻀﺎﻧﯽ ﺩﺭ ﻧﺮﻣﺎﺷﯿﺮ ﻭ ﮐﺮﺩ ﻭ ﻣﯿﺮﺑﻠﻮﭼﺰﻫﯽ ﻭ ﺳﻬﺮﺍﺏ ﺯﻫﯽ ﻭ ﻃﻮﺍﯾﻖ ﻭﺍﺳﻄﻪ ﺩﺭ ﺳﺮﺍﻭﺍﻥ ﺑﻨﺎﻡ ﻣﯿﺮﻣﻮﺳﯽ ﺯﻫﯽ ‏( ﻧﻮﺍﺩﮔﺎﻥ ﺳﺮﺩﺍﺭ ﻣﻮﺳﯽ ﺧﺎﻥ ﭘﺴﺮ ﺷﻬﺴﻮﺍﺭ ﺧﺎﻥ ‏) ﺭﺍ ﺩﻭﺭ ﻃﺎﯾﻔﻪ ﺟﻤﻊ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺑﺎﻋﺚ ﺍﻗﺘﺪﺍﺭ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﻃﺎﯾﻔﻪ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ .
ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺣﺎﺿﺮ ﮐﻪ ﺍﻣﻮﺭﺍﺕ ﺭﻭﺳﺘﺎ ﺑﺼﻮﺭﺕ ﺷﻮﺭﺍ ﻭ ﺩﻫﯿﺎﺭﯼ ﻫﺴﺖ،ﺩﻫﯿﺎﺭ ﻭ ﺷﻮﺭﺍﯼ ﺭﻭﺳﺘﺎ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻃﺎﯾﻔﻪ ﻣﯽ ﺑﺎﺷﻨﺪ ﻭ ﺳﺮﺩﺍﺭ ﻓﻀﻞ ﺍﻟﻠﻪ ﮐﻪ ﻣﻬﻨﺪﺱ ﮐﺸﺎﻭﺭﺯﯼ ﻣﯽ ﺑﺎﺷﺪ ﺩﻫﯿﺎﺭ ﻭ ﺧﺪﺍﺑﺨﺶ ﺟﻼﻝ ﺯﻫﯽ ﮐﻪ ﺍﺯ ﻃﺮﻑ ﭘﺪﺭ ﻧﻮﻩ ﯾﺎﺭﻣﺤﻤﺪﺟﻼﻝ ﻭ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺍﺯ ﻃﺎﯾﻔﻪ ﻣﯿﺮ ﻣﯽ ﺑﺎﺷﺪ ﻭ ﻧﻮﻩ ﻣﯿﺮ ﻣﻼﻗﺎﺩﺭ ﻣﯽ ﺑﺎﺷﺪ . ﻭ ﺩﯾﮕﺮ ﺍﻋﻀﺎﯼ ﺷﻮﺭﺍ ﻋﺒﺪﺍﻟﻤﺠﯿﺪ ﺩﮐﺎﻟﯽ ﻣﻘﺪﻡ ﺍﺯ ﻃﺎﯾﻔﻪ ﻧﺒﺎﺕ ﺯﻫﯽ ﻭ ﺷﻬﻨﻮﺍﺯﻧﺮﻣﺎﺷﯿﺮﯼ ﮐﻪ ﺍﻭ ﻧﯿﺰ ﻭﺍﺑﺴﺘﮑﯽ ﺩﺍﺭﺩ،ﺑﺎ ﺩﻫﻤﯿﺮﯼ ﻫﺎ ﻭ ﻣﺤﻤﺪ ﺭﻣﻀﺎﻧﯽ ﻫﺎ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﺷﺪﻩ ﻭ ﺭﻭﺳﺘﺎﯼ ﺩﻫﻤﯿﺮ ﮐﻪ ﭼﻨﺪﯾﻦ ﻣﺪﺕ ﺩﺭ ﺭﮐﻮﺩ ﺑﻮﺩﻩ،ﺑﺼﻮﺭﺕ ﺻﻌﻮﺩﯼ ﭘﯿﺸﺮﻓﺖ ﺩﺍﺷﺘﻪ،ﻃﺮﺡ ﻫﺎﺩﯼ ﺍﺏ،ﺑﺮﻕ،ﮔﺎﺯﮐﺸﯽ،ﺗﻠﻔﻦ ﮐﺸﯽ،ﺩﮐﻞ ﺍﯾﺮﺍﻧﺴﻞ،ﭘﻞ ﺳﺎﺯﯼ ﻭ ﻏﯿﺮﻩ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺩﻭﺭﻩ ﻣﺨﻘﻖ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ .
ﺩﺭ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﮐﻤﺎﻝ ﺗﺸﮑﺮ ﺍﺯ ﺑﺰﺭﮔﻮﺍﺭﺍﻧﯽ ﮐﻪ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺩﺭ این ﺍﻣﺮ ﯾﺎﺭ ﯼ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﺍﺯ ﺟﻤﻠﻪ ﻣﻬﻨﺪﺱ ﻓﻀﻞ ﺍﻟﻪ ﺩﻫﻤﯿﺮﯼ ‏( ﺳﺮﺩﺍﺭ ﻃﺎﯾﻔﻪ ‏) ﻣﻬﻨﺪﺱ ﻣﺤﻤﺪﺣﺴﻦ ﺩﻫﻤﯿﺮﯼ،ﺣﺎﺝ ﻋﻈﯿﻢ ﻣﺤﻤﺪ ﺩﻫﻤﯿﺮﯼ،ﺣﺎﺝ ﻣﻠﮏ ﻣﺤﻤﺪ ﺩﻫﻤﯿﺮﯼ،ﺣﺎﺟﯽ ﺩﻫﻤﯿﺮﯼ،ﺧﺪﺍﺑﺨﺶ ﺟﻼﻟﺰﻫﯽ،ﻣﺮﯾﺪ ﺩﮐﺎﻟﯽ ﻣﻘﺪﻡ،ﻋﺒﺪﺍﻟﺤﻤﯿﺪ ﺩﮐﺎﻟﯽ ﻣﻘﺪﻡ،ﻋﺒﺪﺍﻟﻤﺠﯿﺪ ﺩﮐﺎﻟﯽ ﻣﻘﺪﻡ،ﺣﺴﯿﻦ ﺟﺎﻭﯾﺪﺍﻥ،ﻣﺤﻤﺪ ﺍﻣﯿﺮﯾﺎﻥ، ﻋﻠﯽ ﺩﻫﻤﯿﺮﯼ،ﺭﺿﺎ ﺩﻫﻤﯿﺮﯼ،ﻭﻟﯽ ﺩﻫﻤﯿﺮﯼ،ﺧﺪﺍﺑﺨﺶ ﺩﻫﻤﯿﺮﯼ،
ﺑﺎ ﺗﺸﮑﺮ ﻋﻠﯽ ﺩﻫﻤﯿﺮﯼ ﺩﺍﻧﺸﺠﻮﯼ ﺭﺷﺘﻪ ﺍﯼ ﺟﻐﺮﺍﻓﯿﺎ ﻃﺒﯿﻌﯽ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﺳﯿﺴﺘﺎﻥ ﻭ ﺑﻠﻮﭼﺴﺘﺎﻥ ﺯﻣﺴﺘﺎﻥ 90
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Aboubakr

طایفه سراوانی

قابل توجه سیستانی های عزیز

در حال حاضر تمامی سیستانی ها با یکدیگر فامیل هستند ،  آن هم به دلیل اینکه قرن ها و هزاران سال است که در کنار یکدیگر زندگی می کنیم با یکدیگر وصلت نموده ایم ، هم خون شده ایم  و یک پیکر واحد هستیم .

                   با افتخار به گذشته ی مان و حفظ وحدت سیستان را دوباره بسازیم و آن را آباد و زنده ببینیم . ان شاءالله  

 

تاریخچه خاندان سراوانی :

تاریخچه خاندان سراوانی :

طایفه سراوانی  به گواه بزرگان سیستان و طوایف هم زیست با این خاندان و انجام  مطالعات میدانی و  پژوهش های گسترده  که از سوی محققان مشهور سیستانی خصوصا استاد ابراهیم محمودی  و  غلامعلی رئیس الذاکرین که در کتاب  " دل مویه ها  "و  غلامعلی رئیس الذاکرین در کتاب زادسروان سیستان متذکر شده اند ، یکی از اصیل ترین طوایف سیستانی است . که تاریخ آن ریشه در تاریخ سیستان دارد و یکی از اقوام  شهرنشین سیستانی می باشد ،  به گویش سیستانی صحبت می کنند ،  خاندان سراوانی مسلمان و  شیعه مذهب می باشند .

غلامعلی رئیس الذاکرین در کتاب زاد سروان سیستان چاپ دوم در خصوص طایفه سراوانی این  چنین می نویسد   :

غلامعلی رئیس الذاکرین در کتاب زاد سروان سیستان پس از پژوهش های فراوان بیان می کند آن هم از منابع کتاب سیستان نویسنده :جی پی تیت و کتاب احیا المک که طایفه ای که هم اکنون فامیل سراوانی ( سروونی) می شناسیم نام فامیلی دیگری داشته و اصالت سیستانی آن این چنین است که این طایفه ابتدا در سیستان زندگی می کرده اند که در چند قرن پیش زمانی که ازبک ها به سیستان حمله می کنند و با نا امن شدن سیستان طایفه سراوانی  از منطقه اجدادی خود یعنی سیستان به سمت شهر سراوان مهاجرت می کنند که در آن زمان در منطقه سراوان و بلوچستان فعلی جات و جدگالها زندگی می کردند و بلوچ ها نبودند پس از چندی بلوچ ها (براهویی ها) به بلوچستان فعلی و منطقه سراوان حمله می کنند که بیشتر ساکنان این منطقه را از بین می برند و افراد بازمانده  طایفه سراوانی از این درگیری ، به سمت کشور هندوستان می روند و مدتی در آن منطقه به طور موقت زندگی کردند و شغل گاوداری را در هندوستان اختیار می نمایند و پس از مدتی به کشور افغانستان که نزدیک سیستان می باشد مهاجرت می نمایند تا درنزدیکی موطن اصلی خود یعنی سیستان باشند و با شکست ازبک ها در سیستان و امن شدن این منطقه طایفه سراوانی دوباره به منطقه اجدادی پدران خود یعنی سیستان بر می گردند و در جنوب دلتای سیستان قدیم شهر سرابان  یا سرآبان ، سرایان را بنا می کنند ( شهرسرابان در حال حاضر در قسمت جنوب سیستان قدیم ،که هم اکنون  در خاک کشور افغانستان قرار دارد )که پس از سالها مسیر رودخانه که از این شهر می گذشت تخریب و خشکسالی در این منطقه حاکم می شود  و این طایفه به منطقه حسین آباد سیستان رفته و پس ازمدتی به گروه های مختلف  در نقاط مختلف سیستان تقسیم می شوند .

جی پی تیت انگلیسی نویسند کتاب سیستان این چنین می نوسید : 

" معرفی کتاب سیستان" جی پی تیت نقشه بردار انگلیسی کمیسیون حل اختلاف مرزی بین ایران و افغانستان بود که بین سالهای 1905-1903 میلادی در سیستان بسر می برد و با شناخت و آگاهی کامل از آثار مولفین و مصنفین ایرانی و اروپایی و نیز استفاده از روایات تاریخی که دهان به دهان و سینه به سینه وقایع تاریخی و رویدادهای منطقه ای را حفظ کرده بودند به تالیف کتاب سیستان مبادرت ورزید ، به جزء مواردخاصی که صرفا از ایده و نیت استعماری کشور متبوع وی یعنی انگلیس   آبیاری می شده و خود او نیز موظف بوده است که این اهداف سیاسی را القا و یا در اذهان فرو کند در بقیه موارد کمتر دچار لغزش شده است بخصوص تحقیقات وی در قسمت آثار باستانی و ذکر ساکنین منطقه سیستان از هر جهت قابل تحسین است  .

هدف وی صرفا بیان حدود جغرافیایی است که تقسیم مصلحتی و در بردارنده و دربردارنده منافع انگلیس را توسط گلد اسمیت تائید می نماید این امیال غرض را در بررسی طوایف و قومیت های سیستان نیز از نظر دور نداشته است که به عنوان مثال تاکید بر رابطه تاجیک های سیستان با تواجیک سمرقند و بخارا را هشداری بود  تا صاحب منصبان کمپانی هند شرقی به اهتمام رابطه نژادی ، یک سیستان ضعیف را برای همسایگی هندوستان اشغال شده نیکوتر پندارند و حاصل همان بود که همزمان با نگارش این کتاب در سال 1905 میلادی بیماری خلق الساعه " طاعون " در سیستان پدیدار شد و روزی که همراهان جی پی تیت سیستان را ترک گفتند روزگار خوش مردم این سامان در کسوف ابدی نکبت گرفتار آمده بود .

در این کتاب در باب چهارم که با عنوان جات ، گوجر و اهیر هندوستان معرفی شده کسانیکه این موضوع را مطالعه و مورد بررسی قرار قرارداده اند ، اتفاق نظر دارند که جات و گوجرهای هندوستان با جات و گوجرهای سیستان هم نسل می باشند که خاندان سراوانی جزء گوجرها (گاوداران سیستانی) ذکر شده است از آنجایی که جی پی تیت مطالعات مردم شناسی نیز در هندوستان انجام داده است و قومیت ها و ریشه قبایل موجود در هندوستان را مورد بررسی قرارداده است جات ها ، گوجرهای هندوستان و جات ها ، گوجرهای سیستان ( ده مرده ، کلبعلی ، سراوانی ،آبیل و دلخکی) از یک نژاد هستند .

نکته مهم اینست که خودجات ها و گوجرها از یک ریشه اند .

جی پی تیت  از مطالعات مردم شناسی فراوان در کشور هندوستان این قضیه هم نژادی گوجرهای هندوستان و جات ها ، گجرهای سیستان (ده مرده ، کلبعلی ، سراوانی ،آبیل و دلخکی) را به اثبات می رساند و که در صفحه 228 کتاب سیستان می نویسد گوجرهای هند همه روایات مربوط به وطن اصلی شان را از یاد برده اند و جات ها نیز چنین اند ، در عین حال بین جات های پنجاب روایتی وجود دارد که مربوط به آخرین حرکت و مهاجرت آنان بسوی هند است و این که جات و گوجرهای هند صد سال قبل از میلاد مسیح یا بیشتر از اواسط آسیا (ایران مسیر رودخانه جیحون )آمده اند .  

" سیستان یک حلقه میانی زنجیر" صفحه 228 کتاب سیستان : سیستان در میان آن کشورها و هندوستان ، حلقه ای از زنجیر بود زیرا بر قرارکردن ارتباط بین قسمتی از جمعیت سیستان و جات و گوجرهای هند شمالی ممکن خواهد بودو بنابراین شرح این قسمت از جمعیت سیستان و سپس ارتباط آنها با قبایل هند مشخص می شود .

جات های سیستان( تعدادی از طوایف کشته گر و زارعین سیستان ) به صفحه 229 کتاب سیستان مراجعه شود شباهت نقوش چهره بین کشته گران (زارعین ) سیستانی و پنجابی حتما اتفاقی نیست بلکه در اثر هم نژادی می باشد .

گوجرهای سیستان (ده مرده ، کلبعلی ، سراوانی ،آبیل و دلخکی) درصفحه 236 کتاب سیستان طایفه سراوانی که در ایران سراوونی  نیز گفته می شوند در سال 1904 میلادی تعداد جمعیت خانوراهای طایفه  سراوانی از 219 خانوار گاودار و 20 خانوار  کشته گر تشکیل می شودکه کل خانوارهای طایفه سراوانی در سال 1904 میلادی در سیستان به 239 خانوار می رسد که اگر جمعیت هر خانوار را 5 نفر در نظر بگیریم تعداد جمعیت طایفه سراوانی (سراوونی) به یک هزار و 195 نفر در 111 سال پیش می رسد .

دلتای سند و دلتای هامون صفحات 238 و 237 کتاب سیستان : جی پی تیت می نویسد وقتیکه گاوداران سیستانی را دیدم ،  بیاد آن برادران جاتی افتادم که از بندر  " کیتی " در میدانهای زرخیز و پست دلتای سند در وسط دهانه های  " اوچتو  " و رودخانه " حیدری " گله هایشان را می چراندند  ، قبایل گاودار سیستانی در حالیکه اسامی مختلفی از نظر اجتماعی دارای یک ریشه اند و در کنار یکدیگر زندگی می کنند و به طور آشکار با جامعه کشاورز سیستان متفاوتند و از نظر جسمانی نیز گاوداران با کشته گران متفاوتند آنان نسبت به کشته گران ، بلند قد و لاغر و سبک وزن اند .

 

استاد ابراهیم محمودی در کتاب دل مویه ها (شرح اماکن و مساکن اطراف دریاچه هامون ) در خصوص طایفه سراوانی می نویسد :

 در کتاب  " دل مویه ها  " اثر استاد محمودی چاپ دوم  در فصل چهارم کتاب در  صفحه 120 ذکر گردیده که  بدین شرح می باشد : طایفه سراوانی ، ابتدا در شهر « سرایان » یا « سرابان » در قسمت جنوب سیستان قدیم ، از حوالی  « رودبار »  و در نزدیکی شهر « ترقون » که اکنون خرابه های این شهر ها ، بعد از سد « کمال خان » در خاک کشور افغانستان قرار دارد زندگی می کرده اند . 

 

 شغل اصلی طایفه سراوانی در شهر « سرایان  » یا  « سرابان » سیستان قدیم در گذشته های دور :

طایفه ی بزرگ سراوانی ، در شهر یاد شده زندگی زراعی و یا پیشه وری داشته اند چون شهر یاد شده در کنار « سنارود » و رود « بیابان »  قرار داشته ، بعید نیست که زندگی دامداری نیز داشته باشند ولی از قرائن موجود چنان بر می آید که دامداری شغل دوم این قوم بوده باشد ( کتاب  " دل مویه ها  " اثر استاد محمودی  ، چاپ دوم  ،  فصل چهارم ،  ص 120  )  .

دلیل جابجایی طایفه سراوانی از محل اصلی زندگی خود به نقاط دیگر سیستان :

با خرابی منطقه جنوب سیستان ، طایفه ی سراوانی از موطن اصلی خود به شمال سیستان مهاجرت و ابتدا به ساکن در ریگ موری ، نزدیک مرز افغانستان و محدوده ی « چنگ خرگوشی » که زمانی منطقه ی مزروعی بوده و بعدا به علت تغییر مسیر رودخانه به نیزار تبدیل گردیده ، چراگاه دام های آن ها بوده است . شغل طایفه سراوانی عموما دامداری و داد و ستد و فرآورده های دامی چون کره و روغن بوسیله ی برخی افراد آن ها بوده و به تناسب دوری و نزدیکی نیزارهای آباد « قرقری» و « ده هیبت » و « آس قاضی »  نقل مکان موقت داشته اند . « قرقری» و « تخت شاه» در ابتدا محل اولیه ی سکونت این طایفه بوده است . ( کتاب  " دل مویه ها  " اثر استاد محمودی  ، چاپ دوم  ،  فصل چهارم ،  ص 121  )  .

ویژگیهای اخلاقی و اجتماعی افراد طایفه سراوانی :

افرادی که امروز از این طایفه ، به عنوان شهروند می شناسیم ، از ویژگی های اخلاقی و اجتماعی برخوردار ، و ارتباط آنان با شهروندان ارتباطی عاطفی ، اجتماعی و اخلاقی است و در کم آزاری و بی آزاری و دیگر خصائل پسندیده ی انسانی مشهورند و این صفات دلالت بر دیرینگی تمدن و شهرنشینی آنان دارد . ( کتاب  " دل مویه ها  " اثر استاد محمودی  ، چاپ دوم  ،  فصل چهارم ،  ص 122  )  .

نقش آفرینی شهید  حسین سراوانی همراه  با سردار محمد رضا پردلی و آیت الله شریفی در نهضت نوزده بهمن ماه سال 1330 : حاج حسین سراوانی از مردان بزرگ طایفه سراوانی در شهرستان زابل بوده ، که در این شهرستان به امر تجارت و مغازه داری اشتغال داشته است و در نهضت نوزده بهمن سال 1330 ، حاجی حسین سراوانی و سردار محمد رضا پردلی  و آیت الله شریفی ، از پیروان دکتر مصدق در سیستان و از یاران آیت الله کاشانی محسوب می گردیده اند . متاسفانه با شکست نهضت ، حاج حسین سراوانی به علت سرسختی  و دوستی با مصدق در زندان قصر با تزریق آمپول به زندگی اش خاتمه داده می شود . جسد اورا به زابل حمل و به قصد امانت دفن می گردد ، اما پس از مدتی پیکرش به عتبات عالیات برده شده و در جوار ائمه و شهدای کربلا  دفن می شود .  ( کتاب  " دل مویه ها  " اثر استاد محمودی  ، چاپ دوم  ،  فصل چهارم ،  ص 121  )  .

محل های اسکان خاندان سراوانی  و نام برخی از بزرگان خاندان در آن مناطق ، در سیستان :

پس از تخریب  « شهر سرایان » یا  « سرابان » در منطقه جنوب سیستان  ،  خاندان سراوانی ( سرایانی یا سرابانی ) به شمال سیستان در منطقه بش دلبر مهاجر کرده و در مناطق « ریگ موری »  ، « قرقری» و « تخت شاه» که در حاشیه ی نیزار قرارگرفته و « چونگ خرگوشی»  در مجاورت آن واقع شده است سکنا گزیدند و به کار پرورش گاوسیستانی مشغول بوده اند . خاندان سراوانی به گروه های مختلف تقسیم که دسته ی بزرگی از طایفه سراوانی  در محلی به نام « سدکی»  از زمان های دور تا خرابی نیزارها در این محل استقرار داشته اند .  گروه دیگری از طایفه ی « سراوانی »  در محل دیگری که این محل مسافت کمی داشته و « آس قاضی » نام داشت زندگی می کرده و محل یاد شده کاملا در مجاورت نیزار متمرکز بوده و از نظر سهولت در امر تهیه ی علف به دامپروران سراوانی کمک فراوان می تنوده است .  از بزرگان طایفه در منطقه « ریگ موری »  و « قرقری»  آقایان « حاجی نجف » ، «کدخدا اسماعیل قربانعلی » که زعامت و ریش سفیدی این تیره ار فامیل سراوانی را که عمدتا تعداد کثیری بوده اند را در منطقه  « ریگ موری »  به عهده داشته اند ،  محمد شریف حاج عباس سراوانی و یوسف قربانعلی بوده که در تجارت گاو در ایران و افغانستان و همچنین ابریشم مشهور بوده اند . از مردان بزرگ این طایفه ، در شهر زابل ، شهید حاج حسین سراوانی بوده که  در این شهرستان به امر تجارت و مغازه داری اشتغال داشته است . ( کتاب  " دل مویه ها  " اثر استاد محمودی  ، چاپ دوم  ،  فصل چهارم ،  صفحات 121و 122و126  )  . گروه دیگری از طایفه  « سراوانی » در کنار فامیل های دامدار دیگر همچون احمد و چاری و گداعلی پودینه در منطقه پایین تر از « بش دلبر » در طرف غرب به فاصله ی کمی از آن به محلی از نیزارهای انبوه داخل هامون صابری به نام قندک یا وش وش از توابع اتاق کلان  ، می زیسته و به امر تعلیف دام های خود اشتغال داشته و ذخیره ای زمستانی نیز از این علوفه تهیه می کرده اند و در این محل یلاق و قشلاق می نموده اند . ( کتاب  " دل مویه ها  " اثر استاد محمودی  ، چاپ دوم  ،  فصل پنجم ،  ص 130 ) . گروه دیگری از طایفه  « سراوانی » در مناطق«  پستول » و « بش دلبر »  که این مناطق از پناه گاه های ویژه ی پرندگان محسوب می گردیده و اکثر شکارچیان منطقه های دیگر  و صیادان به این محل می آمده و از شکار پرندگان و صیدماهی فراوانی می برده اند ، در کنار طوایف «پودینه» ،« چاری »، « احمد » زندگی می کرده اند .  ( کتاب  " دل مویه ها  " اثر استاد محمودی  ، چاپ دوم  ،  فصل پنجم ،  صفحات 136 و 137  ) . گروه دیگری از طایفه  « سراوانی » در منطقه « تیشه کنی » می زیسته اند که در پایین دست تیشه کنی آبراهی وجود داشت که یکی از شاهرگ های حیات هامون سیستان محسوب می گردید و نام آن « اور یزک تیشه کنی»  نامیده می شد و سرریز آب هامون پوزک را به هامون صابری منتقل می نموده ، زندگی می کرده اند . ( کتاب  " دل مویه ها  " اثر استاد محمودی  ، چاپ دوم  ،  فصل پنجم ،  صفحات 143 و 144  )

 

گروه دیگری از خاندان سراوانی در روستای دوست محمد خان در منطقه میانکنگی زندگی می کرده اند و تغییر شغل داده و از شغل دام پروری ، شغل رنگ رزی را پیشه خود قرار داده  و به امرتجارت رنگ با کشور های افغا نستان و پاکستان که بقایای کارگاه های رنگ رزی ایشان در منطقه میانکنگی ( شهرستان هیرمند ) در حال حاضر موجود می باشد می پرداخته اند . از بزرگان این تیره از سراوانی ها در این منطقه آقایان مرحوم حسین مهدی سراوانی ، مرحوم مهدی سراوانی ، مرحوم علی سراوانی نام برد که این تیره از سراوانی ها از تیره مرحوم حاج محمد شریف سراوانی بزرگ سراوانی ها در منطقه میانکنگی می باشند .

  محل های زندگی خاندان سراوانی در سیستان  فعلی و در نقاط دیگر کشور :     

تیره های  دیگری  از خاندان سراوانی در سیستان مانده اند که در مناطق شهر زابل ، گمشاد ، قرقری ، شهر دوست محمد خان مرکز شهرستان هیرمند ، روستای سراوانی ، تخت شاه ، ادیمی ، قلعه کهنه ، کرباسک ، شهرستان زهک ، سدکی ، ذوالفقاری ، جزینک ، هراتی  ، در حال حاضر زندگی می کنند .

تیر ه های دیگر خاندان سراوانی  در سیستان و بلوچستان : در شهرستانهای دیگر استان خصوصا درشهرستان  زاهدان  زندگی می کنند .

با توجه به خشکسالی حاکم در دهه های قبل گروه بزرگی از خاندان سراوانی به مناطق دیگر کشور مهاجرت کرده اند که از نظر جمعیتی در مناطق شمالی کشور در استانهای ، خراسانی رضوی ، گلستان و مازندران  نمود بیشتری دارند که می توان به شهرهای مشهد مقدس ، گنبد ، گرگان ، مینودشت و اطراف آنها  اشاره نمود .

 طوایف دیگر سیستانی که در اصل سراوانی هستند و بسته به شرایط و محل زندگی در سیستان آنها را به فامیل های دیگری می شناسیم :

    سراوانی جهانتیغی

    سرایانی

    سلوکی

    آریان پور

    ذوالفقاری

  

    گروه کوچکی از طایفه ی کوهکن که جد بزرگشان نام فامیلی مادریش را به عنوان فامیل  اختیار نموده و در اصل سراوانی هستند

    گروه کوچکی از طایفه بزرگ بزی ، به دلیل اینکه از زمان های دور طایفه سراوانی و بزی هم زیست بوده و ارتباط فامیلی با هم داشته و دارند و تبدیل به یک فامیل بزرگ شده اند ، گروهی از طایفه بزرگ بزی ، سراوانی هستند همان طور که گروه دیگری از طایفه سراوانی ، در اصل بزی می باشند که آنها را با نام فامیلی سراوانی می شناسیم

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Aboubakr

طایفه دایی زهی

خداوند تبارک و تعالی می فرمایند: یا ایها الناس انا خلقنا کم من ذکر و أنثی و جعلناکم شعوبا و قبائل لتعارفوا إن أکرمکم عند الله أتقاکم إن الله علیم خبیر.«۱۳حجرات» ای مردم ، بی تردید ما همه ( افراد نوع ) شما را از یک مرد و زن ( آدم و حوّا ) آفریدیم ، و یا هر فرد شما را از یک پدر و مادر خلق کردیم ، و شما را قبیله های بزرگ و کوچک قرار دادیم تا همدیگر را بشناسید ( پس در میان شما برتری نژادی نیست بلکه ) مسلّما گرامی ترین شما در نزد خدا پرهیزکارترین شماست همانا خداوند بسیار دانا و آگاه است.         *            *                *                  *               *               *               *   قوم دایی زهی  که معروف به دوکوهگی میباشد.رحمت فرزند گل میر که خواهر زاده خانم حاج شه نظرقلندرزهی یا ملکداد بود که دختر حاج شه نظر به ازدواج او در می ایدکه هم اکنون در خاش (دشت ابخوان)زندگی میکنند.قوم دایی زهی پراکنده در ایران با اقوام مختلفی همچون:)شاهوزهی که جدشان هاهارون میباشد از طایفه دایی زهی هستند.وتعدادی خانوار بابراهویی ها که در زاهدان هستند و تعدادی با کشانی ها که حاج ملا احمد اصل ان دایی زهی میباشند وتعدادی در روستای دامن ایرانشهر تعدادی با زردکوهی های ایرانشهر هستن و تعدای در افغانستان شهرنو که غفورخان وبرهان خان میباشند وقلندر هم که در سربیشه بیرجند میباشند چون ملک قلندر در اصل دوکوهگی میباشد ودر تفتان تعدادی تمندانی دایی زهی هم هستند ازتیره مصطفی زهی.طبق بررسی ها در پاکستان قوم دایی زهی به نه زهی معروف هستند و نصفی از دایی زهی ها با قبیله مینگل عهد وپیمان کرده اند ملک سلیمان پسرش محمود که معروف به دایی میباشد روزی به شکار میرود که تشنه میشود و در نزدیک خانه ی سردار خان محمد مینگل در زیر درخت بنه می افتد و لباسهای خود را به شاخه ی درخت بنه اویزان میکند و بچه ها برای هیزم میروند و محمود در زیر درخت میبینند وبه خانه ی خان محمد میبرند چون پسر ملک سلیمان بودندمیشناسند وکسی را می فرستند تا او را خبر کنند و بعدأ داماد خان محمد،مینگل میشود                               
    وابستگی دایی زهی با مینگل ها                                                                                                                                                           در درگیری بین طایفه مینگل ب بَلیچ که افغان می باشند رخ می دهد که محمود که معروف به دایی میباشد و داماد خان محمد مینگل سردار قبیله مینگل میباشد دایی زهی با مینگل پیمان بسته و درگیر با افغان ها میشوند زمین هایی که در چانمه ودُاک هامون تقسیم میکنند به داهی زهی دو برابر نسبت به تیره های دیگر می دهند چون داهی زهی بیشتر کشته می دهند از این بابت نصفی از داهی زهی ها با مینگل پیمان بسته اند ولی اصل آن بلوچ وبه قبیله زهری که رند میباشند وصل می شود                             
 تیره های نُه زهی عبارتند از؛ مُمد زهی -بنگُل زهی-داهی زهی یا دو کوهگی -شاهوزهی-چاکر زهی -شهلی بر-قلندرزهی-لجه ای-محمودزهی(نحودزهی)                             
                             
نگاهی مختصر بر شجره طایفه دایی زهی                            
 حاجی جلال_الهی_شریف_رحمت_گلمیر_جهانشاه_شه بیک _دُرا یا دُرک بعضی از بزرگان می گویند که دُرک زهی ها از همین دُرک جدا شده اند که دُرک زهی خود را به محمدحسنی نسبت میدهند  چون محمد حسنی ها و مینگل  ها مهاجر بودند واز طایفه لجه ای و مُمد زهی و دوکوهگی زمین گرفته اند و همسایه بودند درک _اسماعیل[که همین اسماعیل زهی ها میباشند که منطقه ای بین دالبندین و یکه مچ به نام اسماعیلی میباشد اسماعیل فرزند محمود_کریمداد_محمود معروف به دایی  میباشد _ملک سلیمان [رشته کوه  سلیمان پاکستان در جغرافیابه رشته کوه سلیمان هست                            
 جدمان از ملک سلیمان به بعد ملک بودند ملک به معنی بزرگ میباشد] _مُحمد که مُحمد زهی ها میباشند. مُحمد_تنگهی _لال خان _کریمداد_ملک قلندر _لشکر خان_ملک رحمت _ملک محمود_ملک عالی متصل میشود                             
 بیش از ۱۵۰۰سال پیش تاریخ داریم که در منطقه دالبندین تا یکه مچ تا باصلانی -تاپوستی و برمچه تا ریگ زار های افغانستان چاه های داهی موجود است که این منطقه به این قبیله تعلق دارد طبق                            
 سند و مدرک معتبر چون جدمان اکثر از شاگردان خان بلانوشی بوده اند قبر ملک قلندر در باصلانی میباشد و منطقه ای به اسم                             
 سنگایی میباشد                            
 قاضی محمد شاه یکی ازپدر بزرگان ما میباشد که روسها به منطقه باصلانی می آیند و در آنجا ماندگار میشوند  قاضی محمد شاه به منطقه کیچ سراغ خان بلانوشی می رود و می گوید که روسها منطقه ما را تصرف کرده اند شما آنها را فراری بده در منطقه چانمه به شما زمین و آب می دهیم انجا بمانید و بزرگان ما اکثرأ شاگردان  خان بلانوشی بودند واکثرأ عالم وباسواد بودند                            
                             
 
۱۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Aboubakr

طایفه شیرانزهی



تیره های ایل بزرگ نارویی استان سیستان وبلوچستان می باشد.



بخش اول : شیرزایی های سیستان

 

سر سلسله این طایفه مردی به نام شیرخان یا سخی شیرخان در عصر خودش از معروفیت

 خاصی برخوردار بوده به خصوص در مورد نان دهی و زهد و تقوی از وی داستان هایی به جا

مانده اما در حال حاضر سند و مدارک زنده ای موجود نیست . گویند روزی سخی شیر خان

همراه بستگانش که کلا به شغل دام داری و پرورش دام اشتغال داشته اند از محلی به محل دیگر

کوچ و در این کوچ بایستی از مناطق کویری و بی آب و علفی گذر کنند از طوایف بلوچ آن

زمان که گویا سنجرانی  بوده اند تصمیم می گیرند  در بین راه در محل بیابان  با لشکریانی ,شیر

خان را غافل گیر که از عهده پذیرایی مهمانانش بر نیاید و جهت وی شرمندگی و سرشکستگی

بوجود بیاورند از این رو با تعداد بی شماری در یک منطقه بی آب و علف به کوچ شیرخان

ملحق می شوند سخی شیرخان سخاوتمند به بستگانش که آن زمان با آسیاب های دستی گندم آرد

می کردند دستور می دهد تمام آرد و آب چوب چادر ها را جمع آوری و با پختن یک عدد نان به

نام    « کماچ» که به بلوچی « وری» می گویند و زبع یک نفر شتر جوان که کل گوشت آن

شتر هم داخل دیگ های بزرگی به تبخ می رسد از مهمانان ناخوانده اش چنان پذیرایی که نه

شیرخان بلکه خود آنان سر افکنده و شرمنده می گردند و قسمت قابل ملاحظه ای از نان و

گوشت هم به مصرف نمیرسد و لشکریان فضول باشی با سر افکندگی محل را ترک و از آن

روز سخی شیرخان به نام شیرخان یک نانی معروف می گردد دیگر نقل و قولی که از وی شنیده

شده در یکی از کوچ هایش در محلی سخت و دشوار آب و آذوقه آنها به اتمام می رسد سر انجام

سر صدای همسایگان و بستگانش از تشنگی بلند و اظهار ناراحتی و غوغا و دلتنگی بوجود می

آید سر انجام در محل باتلاقی دستور اطراق کوچیان را می دهد سخی شیرخان که عرصه بر

اقوام خویش ناگوار می بیند در گوشه ای خلوت پتو روی خودش می اندازد و با خدای خویش به

راز و نیاز می پردازد لحظه ای بعد از مرهمت الهی لکه ی ابر سیاهی از طرف قبله نمایان و

بر سر کوچیان میریزد و چنان می بارد که تمام زمین های اطراف را آب فرا می گیرد که

همسایگان و بستگانش چندین روز به خوشی در آنجا زندگی می کنند از داستان های دیگری که

در مورد این مرد بزرگوار تعریف شده است هنگام فرا رسیدن مرگش به خویشان

و فرزندانش وصیت می کند بعد از فوتم جسد مرا روی تپه ای که کنار رودخانه است بگذارید

پس از اینکه چند عدد کبوتر دور جنازه ام فرود آمداند و پرواز کردند مرا در همان محل به خاک

بسپارید . که این کار هم بعد از فوت نام برده به وقوع پیوسته است . 


از افراد سرشناس طایفه شیرزایی(نارویی) دهستان لوتک از غلامرسول زیبنده وغلامرضا

راشکی نام برد که از منطقه شهرکی ونارویی - قلعه نو -

به این منطقه کوچیده اند.


بخش دوم : شیرزایی های بلوچستان (شیرانی)




شیرانی نام تیره ای از طایفه نارویی است که در بلوچستان جنوبی ایران(مکران)  حدود 300

سال بر بلوچستان حکومت کرده اند


حوزه ی تحقیق محدوده ای است که تابع حکومت بنت در زمان خاندان شیرانیها است و آن شامل منطقه ای است

بنت و دشتهای که تابعی از بنت است ،فنوج و کتیج که در اسناد از آنها به عنوان فنوج ویشته هم نامبرده می شود.

این منطقه در جنوب غربی بلوچستان قرار دارد و در تقسیمات کنونی کشور دهستا نهای بنت و فنوج و کتیج تابع بخش بمپور از شهرستان ایرانشهر ،و دشتهای تابع شهرستان چاه بهار می باشد.

دامنه ی حکومت بنت تا زمان علیخان ،آخرین حاکم خاندان شیرانیهای محدود به دو منطقه ی بنت و دشتها بود .با مرگ محمد خان شیرانی حاکم فنوج و کتیج نیز جزو قلمرو حکومت بنت شد.



قلمرو حکومت بنت در زمان علیخان نقدی محدود بود ،از جنوب به دریای عمان حد فاصل رود خانه های رابچ و سدیچ ،از شمال به مناطق دلگان و مسکوتان ،از شرق به مناطق لاشار و مسکوتان ،واز غرب به کوههای بشاگرد از ناحیه تنگ تامیهان

مناطق فنوج و کتیج کوهستانی هستند. وهوای انها از دیگر قسمتهای حوزه تحقیق خنک تر است .فنوج در حد بالای حوزه ه ی آبریز رودخانه رابچ واقع ،و شامل یک فرورفتگی است که از شرق به غرب کشیده شده است.ارتفاع آن از سطح دریا 800متر .تمام این دو منطقه آبی است که توسط چشمه های ،قنوات و رود خانه های آبیاری می شوند .مهمترین محصولات آن ها خرما ، ذرت و گندم است .علاوه بر آن کشت برنج در فنوج ،در توتون در کتیج اهمیت بسزائی دارند ،خرمای در امتداد رودخا نه ها قرار دارند،و در پاره ای آر آنها تمامی زمین های روستا به وسیله ی آب همان رود خانه مشروب می شوند.

فنوج در دامنه ی کوه سفید واقع است.راه ارتباطی فنوج جاده ای است خاکی به طول 90کیلومتر از ده اسپکه – که در 120کیلومتری شهرستان ایرانشهر قراردارد.ده فنوج وده کتیج نیز توسط جاده ای به طول تفریقی 60کیلومتر به دیکدیگر مرتبط می باشند .راه ارتباطی بنت و فنوج نیز جاده ای است مال رو در پیچ و خم رودخانه رابچ .این رودخانه در منطقه ی فنوج به نام رود خانه فنوج و در نزدیکی بنت به نام رود خانه ی بنت خوانده می شود.

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Aboubakr

طایفه رخشانی

رخشانی:

جد بزرگ رخشانی ها رخشان نام دارد که طایفه نام خود را منتسب به وی می داند. آرامگاه رخشان درکوهستانهای  بلوچستان پاکستان برروی ارتفاعات شمالی  دره رخشان قراردارد که  زیارتگاه مردم این  دیار است .

(منطقه رخشان در قسمت کوهستان مرکزی بلوچستان پاکستان واقع است که پس از سکونت رخشان در این منطقه که از طرفی ارث پدری وی نیز بوده است  ، به منطقه رخشان معروف گردیده است . در قسمت مرکزی این منطقه رودخانه رخشان جریان دارد که باعث رونق منطقه گردیده است )

 

رخشان صاحب چهارفرزند به نامهای میر بادین ـ میرماندا ـ  میرجمال دین   و زربخت بوده که این اسماءحالت تغییر یافته اسامی بهاءالدین  ـ جمال الدین ـ امام دادو زربخت می باشند که مدلل بر دیرینگی ووقدمت زمان حیات آنهاست.

هریک از این فرزندان شاخه ای از تیره های طایفه رخشانی را پدید آورده اند که به نام خود آنها نامیده می شود.

قسمت اعظم این تیره ها دربلوچستان شرقی(پاکستان) نوشکی و دالبندین،خاران(اران)،چاگی ، ماشکید ومنطقه رخشان پاکستان سکونت دارند و تعدادی نیز در ولایات  نیمروز و هلمند  افغانستان  وبرخی درروسیه و  ترکمنستان وتعدادی نیز در کشورهای حوزه خلیج فارس وگروه اندکی در اروپا وآمریکا ساکن اند .

نکته حائز اهمیت در مورد  رخشانی این مطلب است که در بلوچستان پاکستان فقط دو زبان شاخص وبارز است یکی زبان بلوچی باگویش رخشانی و دیگری ،زبان براهویی می باشدکه (زبان براهویی = زبانی متفاوت ومتمایز از زبان بلوچی است وبه دراویدی ؛هند واروپایی مشهور است ) و اکثر طوایف بلوچ ضمن آنکه به گویش بلوچی رخشانی تکلم می کنند خود را وابسته به این ایل می دانند.

دیگر اینکه در کتاب احیائ الملوک از نوع خاصی اسب به نام اسب رخشانی نام برده می شود که توسط طایفه رخشانی ودرمنطقه  دره رخشان پرورش می یافته است واین نوع اسب  گرانقیمت وکمیاب بوده  است .

واز همه مهمتر  اینکه کلمه رخشان به معنی درخشان ونورانی ، یک کلمه صددرصد پارسی میباشد و اثبات میکند تمام رخشانی ها از نژاد اصیل ایرانی و آریایی می باشند .

 (زبان بلوچی از زبان‌های ایرانی شمال باختری است و با زبان‌های تاتی، کردی و تالشی نزدیکی زیادی دارد برای همین به نظر می‌رسد گویشوران این زبان در گذشته دور از نواحی شمالی ایران امروزی به کیج ومکران قدیم که بعدها به بلوچستان  معروف گردید کوچیده باشند.

گویش‌ها

بلوچی را به دو گروه اصلی تقسیم می‌توان کرد: شرقی، یا شمال شرقی، و غربی، یا جنوب غربی،

 عمده بلوچها درسه کشور پاکستان، ایران و افغانستان در سرزمینی نسبتاً وسیع و گرم زندگی می‌کنند تعدادی ازآنان در ترکمنستان بسر می‌برند مجموع قبایل بلوچ جمعیتی بالغ بر ده میلیون نفرتخمین زده می‌شوندکه بیشتر آنها در دو کشور پاکستان و ایران ساکن اند. اما این رقمها اعتبار قطعی ندارند. بلوچها دراکثرکشورهای جهان سکونت دارند که به دلایل مختلفی از سرزمین خود خارج شده‌اند. که بخشی ازآنها درکشورهای حوزه خلیج پارس و برخی درکشورهای آفریقایی زندگی می‌کنند. بلوچهای افغانستان اغلب در دو ولایت هلمند و نیمروز بسر می‌برند.

گویش بلوچی غربی (رخشانی)

  • گویش رخشانی سرحدی
  • گویش رخشانی افغانستان
  • گویش رخشانی ترکمنستان
  • گویش رخشانی پنجگوری
  • گویش رخشانی کلاتی
  • گویش رخشانی سراوانی
  • گویش رخشانی سیستان
  • گویش رخشانی زاهدان

گویش بلوچی جنوبی (مکرانی)

  • لاشاری
  • کچی
  • کراچی

گویش‌های  بلوچی جنوبی یا( سلیمانی وکیچی)

  • بوگتی (بامبور)
  • مری رند (سیبی) که چاکربر‌های سیب را شامل می‌شود
  • دوکمی- مزاری
  • مندوانی گویش جاتووی سند غربی)

 

جماعتی از قبایل بلوچ که تحت عنوان کلی (رند)یاد می شوند طایفه رخشانی و ریگی اند که در زمره ترک کنندگان زمین ودارای اهمیت سیاسی ویژه شناخته می شوند. یک روایت بلوچی میگوید:( رخشانی وریگی چوک میر حقیقت حان انت)

تیره های مختلف این طایفه در کشورهای پاکستان(نوشکی ودالبندین وکوئته وماشکید وکراچی و دره رخشان وریگستان)،افغانستان(هلمند ونیمروز وریگستان )،ایران(سیستان- لوتک رخشانی ومیانکنگی وشهرزابل – بلوچستان- زاهدان-میرجاوه – خاش و...  )وترکمنستان-سرخس –خراسان – بیرجند –تربت- قاین – مشهد – سرخس – کرمان – فهرج - رودبارجنوب -قلعه گنج -منوجان -کهنوج –وفاریاب وهرمزگان و...  زندگی می کنند.

تیره های اصلی این طایفه عبارتند از :

1ـ رخشانی بادینی (تیره سرداری)

2ـ رخشانی جمال دینی

3ـرخشانی ماندایی

4ـ رخشانی زربختی

 

 

شاخه های  منشعب از چهار تیره بزرگ عبارتند از:

 

ریگی (دارای 36 تیره )

سارانی(محمود زهی . اسکندرزهی. باران زهی . رستم زهی وکوچک زهی)؛

گرگیج(؛گبرزهی ,   سنگک زهی    ,  حسن زهی     ,    عوض زهی      , قنبر زهی , چرخچی , لشکرزهی  , بو لاغزهی , گرگندی,طاهرزهی)

سایر تیره ها عبارتند از: 

جیند زهی؛ فقیرزهی ؛جنگی زهی ؛قنبرزهی (کمرزهی)===توسط این تیره اشرف افغان هنگام فرار به سوی قندهار کشته شد وسرش را به عنوان هدیه برای نادر شاه افشار فرستادند.===؛ سیاه پاد؛ ازبک زایی؛ بهلولی؛ ماهککی ، لالویی

سور؛ کبدانی ؛رحمان زهی ؛بیلر؛ مالکی؛ سیاه چم؛ شهمراد زهی ؛کمالان زهی ؛مسری زهی؛ هولازهی ؛اینگل زهی؛ آزات زهی؛ دشتکانی؛ بلغانی؛ مندوزایی؛ غدایزدایی ؛رحیمان زایی ؛بولا زهی ؛ هوت رخشانی.؛سیاه سر ،  رند ، کلبعلی ، علی زایی و...

رخشانی های افغانستان زربختی اند وبرخی از آنان که در منطقه نیمروزبه سر می برند به همراه گروهی از پشتون های افغان چون در میان طوایف براهویی زندگی می کنند با زبان براهویی تکلم میکنند.بلوچ های رخشانی و پشتون های نورزی نیزگویش لهجه براهویی را دارند.ولی سایر رخشانی های افغانستان به زبان بلوچی رخشانی تکلم می نمایند.

رخشانی های سیستان ومیرجاوه ، زاهدان ، بیرجند ، مشهد، تهران ونوشکی ودالبندین ، از تیره بادینی اند واز دو گروه فارسی زبان و بلوچ زبان ،تشکیل شده اند که شجره نامه  رخشانی های بادینی   به شرح ذیل می باشد.

 زوطهماسب--  میر زمیر  ــــــــ  میر قاسم  ـــــــ  میر نصر الدین(میر حقیقت خان)  ــــــــ  میر نور شاه (رخشان) ــــــــ میر بادین  ــــــــــ  میر سیداد  ــــــــ  میر کرم شاه  ـــــــــــ  میر شهبیک  ــــــــــ  میر هارون  ــــــــــ  میر حیدر  ــــــــــــ  میر حسن  ــــــــــ

میر مانده ـــــــ میرحمزه{حمزه آزرک شاری =رهبر جنبش سیستان علیه اعراب حاکم بر سیستان بزرگ – در آن دوره تا منطقه سند پاکستان جزئ سیستان بوده است = حَمزه پسر آذَرَک شاریمعروف به حمزه بن عبدالله خارجی یکی از ایرانیانی است که بر علیه حکومت خلفای عباسیقیام کرد. قیام او در اواخر سدهٔدومهجریدرسیستانآغاز شد. او نسب خود را به زو طهماسبمی‌رسانیدوحکیم طوس در شاهنامه از زو طهماسب اینگونه یاد می کند

(در نبرد با افراسیاب ، نوذر پادشاه ایرانی کشته شد اما با درایت و دلاوری زال ایرانیان در مقابل سپاه افراسیاب ایستادند و زوطهماسب را به پادشاهی برگزیدند افراسیاب که از فتح ناامید گشته بود مجبور به پذیرش قرارداد صلح و عقب نشینی شد و استقلال ایران به همت دلیران سیستان حفظ گردید.


حمزه آذرک به خاطر این که یکی از عمال دولت عباسی  نسبت به او بی احترامی کرد ،به ستیزه برخاست وقیام کرد. حمزه سپاهی بزرگ گرد آورد و توانست که نمایندگان هارون الرشیدخلیفهٔوقتعباسیراشکستدهدوسیستانراازدست آنان خارج کند. او مردم سیستان را از دادن خراج به خلیفه بازداشت و خود نیز چیزی از آنان نگرفت. وی سپس خراسانو کرمانرا نیز به سیستان افزود. علی بن عیسی که از طرف خلیفه فرمانروای خراسان بود از هارون کمک خواست. خلیفه به تن خویش به خراسان رفت و امان‌نامه‌ای نیز برای حمزه نوشت ولی او حاضر به صلح نشد و با سپاهی سی هزار نفری به مقابله شتافت. هنگامی که او بهنیشابوررسید شنید که هارون درگذشته‌است و به گماردن پنج هزار سپاهی در سرزمین‌های که تسخیر کرده بود بسنده کرده و خود به هندوسندلشکر کشید. حمزه در زمان فرمانروایی مامونبه سال ۲۱۳ هجری درگذشت{.

میرشاهو ـــــــــ»میر شیهک (ازحاکمان بلوچستان قبل از صفویه )ــــــــ»میر چاکر(ازحاکمان بلوچستان در عهد صفویه )ـــــــــ»میر حمراءــــــــ»میر حسن ـــــــــ»میر بدرالدین ـــــــــ»میر نصرالدین ــــــــ»میر عجب خان ـــــــــ»میر اودیل خان ــــــــ»شادی خان ــــــــ»میر جان بیک خان ـــــــــــ»میر رستم خان ــــــــــ»میر کوچک خان----- میر لشکر خان

طبق اسناد موجود میر لشکر خان در اطراف تاسوکی ،ریگ چاه وگود زره ،که در آن زمان دشتی آباد وپر رونق بوده است, به شغل دامداری اشتغال داشته ودارای رمه های بزرگ شتر وبز وگوسفندبوده و هم پیمان با طایفه براهویی، تأمین امنیت مرزهای شرقی کشور ر ا بر عهده داشته است .وزمانی که دولت مرکزی ضعیف بود به صورت خود مختار حکومت می نموده است،وهمواکنون دوتپه در منقه تاسوکی به نام تپه لشکران 1و2 به ثبت میراث فرهنگی رسیده است.

 پس از اینکه به دلیل بی لیا قتی شاهان ایران بلوچستان، به دوقسمت تقسیم شد وقسمت شرقی به بلوچستان انگلیس معروف گردید  گروههایی از  ایل رخشانی برای اینکه ملیت ایرانی خویش را از دست ندهند وتحت تسلط انگلیسی ها در نیایند به سوی مرزهای داخلی ایران کوچیدند وقسمت اعظم آنها در سیستان که منطقه ای خرم  و آباد بود متمرکز گردیدند.

ولی به دلایلی مجبور شدند به گروههای کوچکتری تقسیم شوند وبه روسیه وافغانستان  وشهرهای داخلی ایران وگروهی به پاکستان و پنجاب  مراجعت نمودند .

رخشانی های لوتک، از زمان کدخداپسند خان رخشانی که از طرف خاندان علم قاینی  به سمت  کدخدایی سکوهه را منصوب شده است در اطراف سکوهه، سبز کیم ولوتک اقامت داشته اند.  ازگویش بلوچی به فارسی وگویش سیستانی  تغییر زبان داده اند و از زمان لشکرخان  در لوتک رحل اقامت گزیده اندو همچنان مثل سابق  با سایر تیره های رخشانی مواصلت و ارتباط نزدیک دارند و به آداب و رسوم قومی و قبیله خویش به شدت  پایبند می باشند

( کنل چارلز ادوارد ییت در 27 ژانویه 1894میلادی از سکوهه دیدن کرده واینگونه می نویسد: پس از عبور از قلعه سام ( پسند خان رخشانی) کد خدای سکوهه که بلوچ اهل کراچی است و دو پسرش به پیشباز ما آمده و خوش آمد گویی کردند ...کدخدا می گفت که دهکده 300خانوار زندگی می کردند ولی آنچه را که من دیدم کمتر از این مقدار به نظر می رسید.

بیشتر ساکنان دهکده سیستانی بودند ،فقط تعداد ی بلوچ که آن هم بستگی خویشاوندی با کدخدا داشتند در بین آنها به سرمی بردند اما در بیرون از دهکده وضع چنین نبود و چند خانوار بلوچ به طور پراکنده زندگی می کردند.

...کدخدا پسند خان با ما همکاری مؤثری نداشت واگر همت سلطان ابوتراب نماینده حشمت المک نبود،نمی توانستیم آذوقه و اجناس مورد نیاز خود را فراهم کنیم.

 

...سیستانی هادرباره وی(کدخدا پسند خان رخشانی )می گفتندکه او سیستانی نیست و اصلیت او یلوچ است.

پسند خان  رخشانی از موقعیت والایی بر خوردار بود او که اصلیتی چادرنشین و بیابانگرد داشت،ریاست ایل خود را که شمار آنها به هزار خانوار می رسید عهده دار بود. افراداین ایل در منطقه گدار شاه وبند سیستان که قسمتی جزو قلمرو ایران وقسمتی جزو خاک افغانستان محسوب می شد زندگی می کردند.

 

...قلعه سکوهه دو تپه رااز کل سه تپه در بر می گیرد هر چند دیوارهای خارجی آن مرمت شده و تقریباٌسالم است لیکن اتاقهاو قسمت داخلی آن به کلی ویران شده و به اصطبل بد منظره ای تبدیل گردیده است.

این قلعه به صورت پادگانی در اختیار یک سلطان یا سوبادار و چند سرباز ازهنگ قاینات قرار داده شده است و کدخدا ی رخشانی بر فراز تپه سوم زندگی می کند)

.رخشانی های منطقه میانکنگی  از زمان محمدرضاخان در منطقه کنگ افغانستان ومیانکنگی سیستان سکنی گزیده اند وبه زبان بلوچی تکلم میکنند که طایفه سارانی وگرگیج نیز به ترتیب ، تیره های منشعب از رخشانی بادینی ورخشانی جمال دینی میباشند. رخشانی های زاهدان ،کرمان ،مشهد،تهران ،پاکستان وترکمنستان نیز از تیره بادینی ورخشانی های افغانستان زربختی میباشند.

رخشانی های کرمان از دوره صفویه ودر دوره سردار شهداد خان رخشانی (1139هجری قمری)در کرمان می زیسته اند وپس از استقلال پاکستان گروهی دیگر به آنها پیوسته اند در کتاب مجمع التواریخ به این موضوع اشاره گردیده است :

(سید احمد شاه پسر کوچک شاه سلطان حسین صفوی پس از قتل پدرش توسط محمود افغان - غلزهی- در کرمان سربه شورش برداشته بود وحکومتی مستقل برپا داشته وبه جنگ با افغانها پرداخت که در این کار گروهی از طوایف مختلف رخشانی به سرکرده گی سردار شهداد خان رخشانی به یاری وی پرداختند وآخر الامر تیره کمبرزهی رخشانی موفق گردیدند اشرف افغان را سربریده وبه در گاه نادر شاه افشار پیشکش نمایند)

 

 رخشانی های سرخس ومشهد از اعقاب سردار عیسی خان رخشانی اند که پس از درگیری با دولت روسیه وارد خاک سرخس ایران گردیدند.

 

« شرف» یا «مئیار» رخشانی عبارت است از :

۱ـ پذیرائی و مواظبت از مهمان.

۲ـ امانت داری و درستکاری.

۳ـ در پناه گرفتن هر کسی که تقاضا نماید و محافظت و نگهداری از او تا پای جان .

۴ـ گرفتن بئریا انتقام یعنی خونی در بدل خونی که ریخته شود مگر آنکه خون آشتی را استوار گرداند.

۵ـ پرهیز ار کشتن زن و پسر نابالغ، کولی و کسی که غیر دین باشد ولی با آرامش در همسایگی شان به کار و زنده گی بپردازد.

۶ـ پرهیز از کشتن دشمنی که به زیارت گاهی پناه گزین شده باشد.

۷ـ آمرزیدن دشمن اگر زنی از طایفه او برای آمرزش خواهی آید.

۸ـ آتش بس و آشتی اگر کسی قران بر سرنها ده و میانجی گردد.

۹ـ کشتن زنا کار چون او را زنها رنشاید».

 

منابع :

تاریخ بلوچستان پاکستان(بلوچستان قوم کی تاریخ)

احیائ الملوک (ملک شاه حسین سیستانی )

مجمع التواریخ _(میرزا محمد خلیل مرعشی صفوی)

جغرافیای نیمروز(ذوالفقار کرمانی)

سفرنامه خراسان وسیستان (ادوارد تیت انگلیسی )

زاروبین، ژوزف الفبنین (تحقیقاتی پیرامون زبان بلوچی وگویش رخشانی)

حمزه آذرک : (دکتر محمد تقی رخشانی)

زادسروان سیستان (غلامعلی رییس الذاکرین)

عشایر وطوایف سیستان وبلوچستان(ایرج افشار سیستانی)

سیستان(جی پی تیت)غلامعلی رییس الذاکرین

۲۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Aboubakr

طایفه میربلوچزهی

طایفه کرد میربلوچ زهی و سهراب زهی از نظر نسبی به حسین کرد شبستری منتسب هستند. اما آنچه که واضح است این طایفه نیز همچون سایر طوایف بلوچ از قرن‌ها قبل ساکن این منطقه بوده‌اند. قبلاً حاکمان منطقه سرحد بلوچستان بوده و تا ۸۰ سال پیش یعنی تا دوره محمد حسن خان کرد بر خاش و سرحد فرمان رانده‌اند و همکنون نیز یکی از طوایف بزرگ و پر نفوذ بلوچ محسوب می‌گردند دینشان اسلام و مذهبشان عمدتاً سنی حنفی و بعضاً خصوصا در منطقه زابل شیعه مذهب اند. زبان اصلی تکلم مردم این طایفه بلوچی سرحدی می‌باشد اما گویش‌های محلی که در منطقه خاش خصوصاً بین طوایف ساکن اطراف تفتان یعنی طایفه‌های هاشمزهی جمالزهی خاشی مرادزهی و تمندانی رونق دارد و شبیه به فارسی دریست اینجا نیز بکار می‌رود. شغل اصلی مردم نیز دامپروری و کشاورزی می‌باشد. محل اصلی سکونت این طایفه منطقه سنگان خاش می‌باشد اما شاخه وها رشته‌های متعددی در سایر نقاط بلوچستان همچون تمین تمندان روپس کوشه گونیچ نازیل میرآباد اکبرآباد دهپابید کهنوک پشت کوه خاش سرباز ایرانشهر زابل و... دارند اینان همچنین در سایر استان‌ها همچون منطقه سربیشه منطقه سرخس و گلستان خصوصاً کلاله و مینودشت نیز پراکنده‌اند این پراکندگی فقط به داخل مرزهای ایران محدود نمی‌گردد بلکه همچون سایر طوایف بلوچ شاخه‌های متعدد از این طایفه از صدها سال پیش ساکن بلوچستان پاکستان خصوصاً منطقه کویته و دالبندین و افغانستان منطقه براچه و اطراف قندهار و زابل و عمان اند .(لازم است ذکر شود ریس فوج شهر عمان از طایفه میربلوچ زهی می‌باشد چندی قبل نیز وزیر ایالتی بلوچستان پاکستان ((سردار گیلوخان)) از همین طایفه بود و ی که خویشاوندی نزدیک با بزرگان مینگل داشت توانست اقدامات زیادی برای مردم ساکن ایالت بلوچستان انجام دهد). بیشترین دلیل پراکندگی این طایفه سرداران و بزرگان آن بوده‌اند بطوریکه برخی از آنها همچون سردار میر رضا معروف به میر رضایی بارها و بارها اقدام به ازدواج نموده و سالها در شهرهای مختلف ساکن گشته وی که بیش از ۴۰ فرزند داشته است نمونه ایست از مردان تنوع طلب بلوچ. از سرداران بزرگ این طایفه که هم بر قسمت‌هایی از کرمان و هم بلوچستان حکمرانی کرده می‌توان به سردار سیدخان نام برد که گابریل روسی او را چنین توصیف می‌کند که شخصی خشن و یک دنده در بلوچستان و کرمان حکمرانی می‌کند که برای تصاحب زودتر قدرت پدرش را به زندان می‌افکند و در رودبار قلعه‌ای را با تل ذیکسان می‌کند فقط به علت یک بی حرمتی. سیدخان قلعه‌ای در کهنوج می‌سازد که هنوز با نام کهنوج سیدخان میخواانندش. فرزند ارشدش سردار عبدالکریم خان که بلافاصله بعد از او به قدرت در سرحد رسید توسط عمال قاجار برای مصالحه به همراه پسرش نواب خان و برادرانش علی خان (نابینا) شاکرخان سرفرازخان و تنی چند از سرداران دیگر به قلعه ایرانشهر فراخوانده شد و در آنجا به کشته‌شدند. جمعی از بلوچهای خائن در این مورد با قاجارها همکاری کردند. پس از عبدالکریم خان پسرش محمدحسن خان در حالی که فقط چند سال از سنش می‌گذشت به کمک سرداران غیوری همانند سردار شهسوار یاراحمدزهی که پدرزنش هم بود و از طرفی باجتاقش و سردار جیهند (جهان دار) یاراحمدزهیٰ سردار خلیل خان گمشادزهی قدرت را بدست گرفت که سرانجام در سال ۱۳۰۰ هجری شمسی توسط خیانت افرادی حکومت را از دست داد و انگلیسی‌های جهانخوار که از بلوچستان بعنوان معبر خود برای ورود به ایران می‌خواستند استفاده کنند توسط ژنرال ادوارد هری دایر به این مهم دست یافتند البته با کمک خائنینی از دل همین مردم ...

کردهای اصلی در نواحی چون تمین پسکوشه فرزندان نورمحمد خان، نور محمد خان فرزند علی خان فرزندسید خان فرزند مدت خان وبرخی فرزندان عظیم خان فرزند کریم خان فرزند سیدخان و محمد حسن خان فرزند کریم خان فرزند سید خان فرزند مدت خان و فرزندان نوروز خان فرزند مهراب خان فرزند سید خان فرزند مدت خان شاکر خان فرزند سید خان فرزند مدت خان ومششریف خان فرزند حیدر علی خان فرزند سید خان فرزند مدت خان مادر حیدر علی خان از طایفه شیرخان زهی نارویی است و ساکن زابل منطقه کچیان

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Aboubakr

طایفه اسکانی


 شخصی بنام نیار خوس یکی از مورخین انگلیسی مینویسد که       
 ادبیات داستانی قوم بلوچ علیرغم نداشتن مطالب مکتوب سینه به سینه نقل شده  است و
قوم بلوچ همواره در نگه داشتن اسطوره های قومی و فرهنگی کوشا بوده و نسبت به ترویج ادبیات داستانی- حماسی ،عشقی، ادبیات کودکان از پای ننشسته است. غنای ادبیات بلوچ در اشعار حماسی نیز جایگاه ویژه ای دارد. داستانهای عاشقانه شی مرید و هانی - عزت و میروک - له له و گراناز - ماهک و جانل ار اینگونه اند
 

  

گراناز از شیر زنان بلوچ از طایفه رند در پی نزاع طایفه خود با طایفه آسکانی که اصالتاً بلوچ نواحی شرق بلوچستان بوده اند توسط پدرش جییند که ریش سفید قوم بوده به طایفه مقابل طبق رسومات قوم بلوچ در صلح و اشتی پس از درگیریهای قومی که منجر به قتل میشده برای پرداخت خون بها یک زن به عقد ونکاح یک مرد از بستگان مقتول در می اوردند که گراناز بعنوان عروس بدین منظور پیشکش میشود  تا جنگ طایفه ای پایان پذیرد غافل از اینکه گراناز دلباخته فردی به نام لـَلّا  از طایفه باشنده بوده است. همین امر باعث میشود که للا  شخصاً وارد مذاکره شود اما در نهایت مذاکره به جایی نمیرسد و در یک جنگ نابرابر للا با طایفه  آسکانی در می افتد و گراناز نیز با تعدادی از قوم  خود به همراه او میرود. عاقبت جنگ به نفع قوم رند خاتمه می یابد و جییند طی مراسمی للا  و گراناز را به عقد هم در می آورد

گراناز در اصل گران + ناز  بوده است . معنی لغوی گران یعنی سنگین(مخالف سبک) مخالف ارزان، ناز
ک                       (کرشمه). گراناز به معنی فردی که ناز او ارزان نیست


نقل از ماهنامه فرهنگ، سال 1346

 انتشارات فرهنگ و هنر

 نوشته اشرف سربازی

  گراناز از شیر زنان بلوچ از طایفه رند در پی نزاع طایفه خود با طایفه آسکانی که اصالتاً بلوچ نواحی شرق بلوچستان بوده اند توسط پدرش جییند که ریش سفید قوم بوده به طایفه مقابل طبق رسومات قوم بلوچ در صلح و اشتی پس از درگیریهای قومی که منجر به قتل میشده برای پرداخت خون بها یک زن به عقد ونکاح یک مرد از بستگان مقتول در می اوردند که گراناز بعنوان عروس بدین منظور پیشکش میشود  تا جنگ طایفه ای پایان پذیرد غافل از اینکه گراناز دلباخته فردی به نام لـَلّا  از طایفه باشنده بوده است. همین امر باعث میشود که للا  شخصاً وارد مذاکره شود اما در نهایت مذاکره به جایی نمیرسد و در یک جنگ نابرابر للا با طایفه  آسکانی در می افتد و گراناز نیز با تعدادی از قوم  خود به همراه او میرود. عاقبت جنگ به نفع قوم رند خاتمه می یابد و جییند طی مراسمی للا  و گراناز را به عقد هم در می آورد



گراناز در اصل گران + ناز  بوده است . معنی لغوی گران یعنی سنگین(مخالف سبک) مخالف ارزان، ناز
ک                       (کرشمه). گراناز به معنی فردی که ناز او ارزان نیست



نقل از ماهنامه فرهنگ، سال 1346

 انتشارات فرهنگ و هنر

 نوشته اشرف سربازی



به نقل ار اشر ف سربازی

 شخصی بنام نیار خوس یکی از مورخین انگلیسی مینویسد که       
 ادبیات داستانی قوم بلوچ علیرغم نداشتن مطالب مکتوب سینه به سینه نقل شده  است و
قوم بلوچ همواره در نگه داشتن اسطوره های قومی و فرهنگی کوشا بوده و نسبت به ترویج ادبیات داستانی- حماسی ،عشقی، ادبیات کودکان از پای ننشسته است. غنای ادبیات بلوچ در اشعار حماسی نیز جایگاه ویژه ای دارد. داستانهای عاشقانه شی مرید و هانی - عزت و میروک - له له و گراناز - ماهک و جانل ار اینگونه اند

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Aboubakr